aaablog@sent.as
خیلی وقت بود که این عبارت تو ذهنم نیومده بود... الان دقیقا وقتش بود که بیاد.
اپرا که بروزر مورد علاقه منه، ورژنهای مختلفی برای انواع و اقسام دستگاه (حتی بعضی کنسولهای بازی) داره. جدیدا یه ورژن مخصوص آیفون هم داده، که ظاهرا اپل داره سعی میکنه جلوشو بگیره، چون رقیب نرمافزار سفری میشه!
میدونم که دل تو دلتون نیست دوشنبه بشه و بفهمین چی میخوام بگم. راستش رو بخواین این مدت حدود 13 هزارتا ایمیل از جاهای مختلف دنیا گرفتم؛ هرچند که متاسفانه خیلیهاشون یه زبونایی بودن که بلد نیستم، ولی کلا همشون خواستن که یه جوری این ماجرا رو به کشورهای اونها هم انتقال بدم تا استفاده کنن.
دو سه ساعت پیش یه افسر ریغوی نیرو انتظامی تو تلویزیون داشت میگفت:
... و همین باعث میشه که روابط،،، ببخشید،،،،، جنسی به وجود بیاد...
ببخشید آقا، روم به دیوار، گلاب به روتون،شرمنده به خدا، شما پدر مادر دارین؟
وقتی مثلا یه ماشین دوبله کنار ماشین وایساده نمیتونی بری بیرون یا دم پارکینگت وایساده، یه لگد میزنی بهش تا دزدگیرش صدا بده و طرف بیاد برش داره؛ ولی اگه یه ماشین زیر پنجرت باشه و دایم دزدگیرش صدا کنه، چیکار میکنی که صاحبش بیاد و یه فکری برای این صدا بکنه؟
خواستم بهتون خبر خوبی بدم... دوشنبه هفته آینده در همین تریبون مصاحبهای با خودم ترتیب دادم و همتون میتونین از این طریق ازش مطلع بشین. تو این مصاحبه میخوام حقایق مهمی رو براتون فاش کنم.
پس یادتون باشه... دوشنبه آینده، همینجا!
شاید تعجب کنین... مدتی که اینجا کم مینوشتم، مشغول تحقیق روی یه موضوع روانشناسی بودم. نتیجش یه تسته که جوابش توی تمام موارد درست از آب در اومده و این شاهکاریه که علم روانشناسی فراموشش نخواهد کرد.
لطفا به سوالهای زیر جواب بدین:
1. آیا به شکلات علاقه دارین؟
2. آیا زود عصبانی میشین؟
3. آیا بعد از اینکه عصبانی بشین زود به حال معمولی برمیگردین؟
جوابتون رو یادداشت کنین. یه جوابی مثل YNY یعنی سوال اول مثبت، دومی منفی، سومی مثبت. حالا جوابتون رو با موارد زیر مقایسه کنین تا شخصیت واقعی خودتون رو بشناسین:
YYY و NYY - زود عصبانی میشین، ولی زود هم عصبانیتتون از بین میره.
YYN و NYN - زود عصبانی میشین و عصبانیتتون دیر از بین میره.
YNY و NNY - زود عصبانی نمیشین، اگه عصبانی بشین هم زود عصبانیتتون از بین میره.
YNN و NNN - زود عصبانی نمیشین، ولی اگه عصبانی بشین به این راحتیها عصبانیتتون از بین نمیره.
میدونم تعجب کردین که جوابش تا این اندازه دقیقه!
میتونین تست رو با ذکر منبع در جاهای دیگه ارائه کنین.
من به اندازه کافی فرهنگ کنسرت رفتن ندارم؛ وقتی دور و برم آدما حرف میزنن، به خصوص وقتی با صدای بلند حرف میزنن و بدتر از اون، زمانی که با موبایلشون حرف میزنن، اعصابم خورد میشه.
باید یه کم بیشتر کنسرت برم تا به این چیزا عادت کنم و ناراحت نشم؛ اصطلاحا "فرهنگ کنسرت رفتن" پیدا کنم.
کاشیا تا یه ارتفاعی قرمزن، بعدش کرمرنگ. با اینکه تمیزه، ولی 18تا مگس کوچیک رو کاشیا نشستن. با یه ترتیبی هم نشستن که لابد دلیلی داره. از جاشون تکون نمیخورن... طوری نشستن که انگار در حال مراقبهن... همینطور که در حال شاشیدنم به این فکر میکنم که اگه فقط یکی از اینا اراده کنه میتونه با نگاهش قطرههای شاش رو تو هوا معلق نگه داره... بعد یاد همسترای نیما افتادم که به درجه رسیده بودن که بتونن قطار رو با چشمشون نگهدارن، ولی هیچوقت اینکار رو نکردن (البته هیچ قطاری نبود که از جلوشون رد بشه و با نگاه نگرشون ندارن)... آخر سر هم در حال مراقبه، یا بعد از اون، به دیار ناموجود شتافتن.
یادشان گرامی.
قضاوتهای ما درباره بقیه، چیزی درباره بقیه نمیگه؛ فقط نشون میده که موقعیت ما نسبت به اونها چطوریه.
فکر میکنم چند سال پیش هم چنین چیزی تو سرم بود و اینجا نوشته بودمش.
از نوشتههایی که با "امروزه..." شروع بشن خیلی بدم اومده.
احساس میکنم بزرگترین نیرویی که میتونم داشته باشم اینه که بتونم از دید آدمای مختلف دنیا رو ببینم. یه بار برای همیشه کافیه؛ همین کافیه که بدونم دنیا رو به چه شکلهای مختلفی میشه دید.
میدونی چیه، وقتی خاطراتم رو مرور میکنم میبینم هرجا حرکت خشن انجام دادم به نفعم بوده. حالا میشه نتیجه گرفت که حرکت خشن کنم بهتره؟
شاید نه... شاید به این خاطر همیشه از حرکتهای خشن نتیجه خیلی خوب گرفتم، که خیلی دیر میرم سراغ حرکتهای خشن. ولی وقتی خیلی دیر میرم سراغش، متوجه میشم که اگه زودتر رفته بودم بهتر بود.
این ماجرا مقدس بودن هم از اون ماجراهاس. اگه به دین محدود میشد که خوب بود، تو همه زندگی آدم هست... یه جوری رو زندگی آدما تاثیر میذاره که به این راحتیها نمیشه فهمید.
ترس همیشه مقدس بوده؛ این روشنه.
دیگه چی میشه گفت؟ مقدسه دیگه، کاریش نمیشه کرد.
یه موقعی راحتتر بود... خیلی راحتتر. هرچی میگذره، سادهترین تصمیمگیریهامون هم تابع کلی شرط میشه.
شاید هم اینطور وانمود میکنیم؛ شاید وضعیت پیچیده نشده باشه، پا به سن گذاشتنهاس که به شکل تهوع آوری محتاطمون کرده؛ ترس از چیزی که نباید ازش ترسید.