aaab

aaablog@sent.as

جمعه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۱
اين پايين بين کارگرها دعوا شده بود. حالا بگذريم از بيل و کلنگ و پاره آجرهايي که رد و بدل ميشد. من يه گوشه حرکت خيلي جالبي ديدم که هنوز تو فکرشم ! يکي از کارگرها که ميخواست به گروه مقابل حمله کنه، يه آجر ديد، رفت جلو، با کلنگ زد نصفش کرد، و بعد اون دوتا نصفه رو به طرف مقابل پرت کرد !

واقعا تحت تاثير قرار گرفتم که اون چطور تو اون موقعيت هيجاني اينطور معقول عمل کرد <:
پنجشنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۸۱
سه روز شد که به شدت سرم شلوغ بود، انقدر که ... که برام آرزو شده بود برم حموم ! فردا هم کار دارم و حتا کوه هم نميتونم برم؛ شنبه اول وقت هم باید تو کلاس در مورد یه چیزی که هنوز چیزی دربارش نمیدونم کنفرانس بدم. از همه بدتر اينکه ديروز دوتا کتاب در نظر اول خيلي خوب خريدم که براي خوندنشون دارم لحظه شماري ميکنم.
چند روز پیش یکی از بچه ها بهم در مورد domain و hosting توضیح داد، و باعث شد که اطلاعات من در این مورد به طور حدی بی نهایت برابر بشه ... یعنی از صفر برسه به اپسیلون !
من از اینکه چیزی کلی طبقه بندی بشه و در موردش قضاوت بشه زیاد خوشم نمیاد، چون با اینکه از نظر منطقی میتونه مشکلی نداشته باشه، ولی عملا باعث میشه که اون قضاوت با نادیده گرفتن جنبه های دیگه ی مسئله همراه بشه.

یه جمله شنیدم که به نظرم خیلی جالب اومد، هرچند که گرفتار همون مشکل هست، ولی با اغراقی طنز گونه یه واقعیت رو بیان می کنه :
زنها سکس رو برای عشق میخوان، و مردها عشق رو برای سکس.
سه‌شنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۸۱
ببینین آرشیوم چی شد (: اون کنار چهارتا لینک آخر نشون داده میشه، و اگه بخواین با زدن اون Show All بقیه ی لینک ها هم نشون داده میشن...
متاسفانه آرشیوم مدت زیادی خراب بود و تعداد زیادی از آخرین نوشته ها رو نشون نمیداد. نمیدونم چی شد ولی درست شد، البته به سختی (:
مرسی ...
يه جمله ي قشنگ يه جا ديدم: نه زندگي دنيا انقدر شيرينه و نه مرگ انقدر ترسناک که آدم به خاطرش شرافتشو از دست بده.
به نظر من جالب بود. البته به جاي "شرافت" خيلي چيزهاي ديگه هم ميشه گذشت که ممکنه جمله رو جالبتر هم بکنه.

جايي که اينو نوشته بود، اضافه کرده بود که جمله ايه از علي. با اينکه به خاطر فشارهايي که از طرف مذهب وجود داشته نميتونم احساس خوبي در مورد اينا داشته باشم، ولي در هر صورت جمله ي قشنگيه. با اين حال، يه کم به نظرم عجيب مياد، يعني زياد به مباني اسلام نميخوره. تو اين جمله، قصد داره از طريق تبليغ نوعي بي تفاوتي نسبت به زندگي به نتيجه برسه، در حالي که نظام ديني اين کار رو نميکنه، و از طريق توجه به جهان غير مادي اين کار رو ميکنه. مثلا تو اينجا به سبکي مادي گرايانه ترس از مرگ نفي شده، در حالي که برعکس، تو نظام ديني هميشه ترس از مرگ تبليغ ميشه، چون عامليه که فرد رو به ياد جهان بعد از مرگ (که تو دين نقش محوري داره)ميندازه.
تا جايي که از افراد مطلع (؟) شنيدم، خيلي از جمله هايي که به اينها نسبت ميدن از متون ديگه برداشته شده. اگه اينطور باشه، احتمالش زياده که اين جمله هم از همونها باشه.

در هر صورت، به نظر من که قشنگ بود (هرکي اونو گفته باشه)
دوشنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۸۱
یه دفعه ای خیلی کار ریخت سرم، انقدر که تمام دغدغه های اجتماعیمو فراموش کردم <:
یکی میگفت خوشبختی یعنی اینکه تو روز انقدر کار داشته باشی که فکرت جای دیگه ای نره، و شب انقدر خسته باشی که هیچ خواب اضافه ای نبینی.
شنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۱


من هر زمان یه کاره ای بشم حتما تبلیغات انتخاباتی رو ممنوع میکنم. حداقل یه بیلبورد محدودش میکنم. هم کلی کاغذ حروم میشه، هم شهر کثیف میشه، هم اینکه این تبلیغات اصلا جنبه ی آگاه کنندگی ندارن. ببینم، کیا میرن رای میدن ؟
با این همه تفاوت هایی که بین والدین و فرزندان وجود داره، باز هم به بچه دار شدن میگن تولید مثل !
تغييرات بدي دارن ميدن. اول اينکه براي کنکور فوق يه کم به دانشگاه ها آزادي دادن، و شريف هم بعد از امسال 30% نمره ي آزمون رو به مصاحبه ميده. معنيش اينه که ليسانس هاي شريف 30% نمره از بقيه جلو ميفتن (بگذريم از بقيه ي پارتي بازيها). اصلا نميفهمم چرا انقدر تو شريف دوست دارن که ليسانس هاي خودشون برن فوق شريف. انقدر که تو اين دانشگاه تعصب و ادا هست کمتر جايي تو دنيا پيدا ميشه.
از طرف ديگه، ظاهرا ميخوان براي اين دانشگاه شرط معدل 14 بذارن !
اين هم خيلي احمقانس. من خودم با معدل 12.47 قبول شدم، و همينطور خيلي هاي ديگه (حتا با وجود اينکه 20% نمره هم مال معدله).

کلا شريف تمايل زيادي داره که همه چيز اين دانشگاه رو دبيرستاني کنه.
پنجشنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۸۱
خيلي به "هدف وسيله رو توجيح ميکنه" بد نيگاه ميکنن، ولي اگه صادقانه برخورد کنيم، مگه جز اينه ؟
فرض کنين در موقعيت خيالي زير قرار گرفته باشين :
اگه حاضر بشي الان بري تو کوچه و اولين بچه اي رو که ديدي بگيري سرشو گوش تا گوش ببري که هيچ، وگرنه پونصد هزار نفر بيگناه رو زنده زنده ميندازم تو آتيش !
چيکار ميکني ؟
نکته ي کليدي اينه که آدم بايد از "مشکلات" هم استفاده کنه؛ وگرنه کلاهش پس معرکس.
مگه وقتي من داشتم ميومدم تو اين دنيا چنين تعهدي دادم ؟ چيزي رو امضا کردم ؟
اينکه بگيم "هرکسي آزاده تا جايي که آزادي هاي ديگران رو سلب نکرده" عملا هيچي نگفتيم. اصل ماجرا تو حد و حدود و ارزشهاييه که بعد از اين قاعده مشخص ميشن؛ وگرنه ديکتاتورها رو هم ميشه يه جوري به همين قاعده بند کرد.
این هم محصول شب دیر خوابیدن و آهنگ راک گوش دادن !


چهارشنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۸۱


سه‌شنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۱
دوربین همیشه روشن گالری Vieleers در آمستردام : http://www.vieleers.nl/english/webcam.html
خیلی خوبه، چند جای اینجوری پیدا کردم، احساس خوبی به آدم میده؛ به خصوص اگه اکانت آدم سریع باشه.
ديدم يه گل با روبان سياه روي ميزش گذشتن. وقتي رفتم جلوي ميزش، ياد آخرين باري افتادم که ديده بودمش. دقيقا پشت همين پنجره ي طبقه ي يازدهم بود، و مثل امروز برفي. کمي در مورد هوا و قشنگي کوه ها حرف زديم؛ و امروز که حدود يک ماه از اون روز ميگذره، اون موجود دوست داشتني 23 ساله ديگه زنده نيست. بدون هيچ بيماري قبلي ... دو روز بستري، و بعد خدافظ.
اکثريت، بزرگترين حافظ اشتباهاته.
دوشنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۱
عالی بود، زیادی برف باعث شد همه چیز به هم بریزه و حس آنارشیستی من کاملا ارضا بشه ...
ممکنه سادگي و پيچيدگي دو روي يک سکه باشن ؟
آه ! چه برفي ... يه مدتي هر روز صبح زود داره برف مياد و يه ساعت بعدش انگار نه انگار. ولي امروز فکر کنم يه برنامه هاي ديگه اي داره.
آدما بيشتر از ناتوانيهاي ذهنيشون استفاده ميکنن تا تواناييهاي ذهنيشون.
یکشنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۸۱
یه اتفاق بد !
یکی از طرح های من این بود که برای نمایشگاهم یه سی دی کاتالوگ هم درست کنم و از روز افتتاح آماده باشه. میخوام VCD هم باشه که افراد بیشتری بتونن ازش استفاده کنن. دیروز دیدم که یه عکاسی کاراشو رو سی دی زده ! خوشم نیومد، چون اون معروفه، بعدا میگن که من ازش تقلید کردم !
شنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۱
و تازه اين تمام ماجرا نيست.


خيلي خوبه که به مناسبت تولد (؟) فلان کشيش (به زبون خودمون ميشه ملا) جشن بگيريم و به همديگه کادو بديم، نه ؟
جالبه ها، آهنگي به زبون انگليسي، با لهجه ي لاتين، در فضايي کلاسيک، همراه با گيتار الکتريک.
روزنامه نگارها خيلي خطرناکن. موقع حرف زدن با اونها بايد خيلي مراقب بود. ممکنه يه جمله ي آدم ...
توي روزنامه عنوان يه مقاله اين بود که "واتيکان فيلم هري پاتر را تاييد کرد"، اونوقت متن اصلي اين بود که از يکي از مقامات بالاي کليسا پرسيده بودن که اين فيلم از نظر مذهبي مشکلي داره يا نه، و اون هم گفته بود که نه، از نظر مذهبي مشکلي نداره.
ببینین چه آگهی بی ادبانه ای تو روزنامه ی دانشگاه چاپ شده : یک کوله ی سیاه رنگ در فلان جا گم شده، از یابنده تقاضا میشود حداقل جزوه های آن را به فلان جا تحویل دهد.
اگه من پیداش کنم کوله رو درسته آتیش میزنم، یه فیلم از این کارم میگیرم و فیلم رو به جایی که گفته بود میفرستم.
وای وای ! من چقدر این مدت از فضای فلسفه دور شدم. امروز سر کلاس بعد از مدتها حرفهای فلسفی شنیدم ...
کافیه بدونم انجام یه کاری وظیفمه، اونوقت دیگه انجام دادنش برام راحت نیست.
جمعه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۱
زنده باد روان پریشی !




برای اولین بار با یه خارجی به زبون مادریم حرف زدم.
نمیدونم جریانش چیه که توجه و نگرانی پدرانه/مادرانه باید همیشه همراه با اهانت و بی منطقی باشه !
تو تبليغات نوشته بود "ما شعار نميديم، عمل ميکنيم". به نظرم شعار جالبي اومد.
فکر میکنم تقریبا همه ی آدما یا احمقن، یا حداقل دوره ای هرچند کوتاه احمق بودن.
بعضی چیزا یه کم پیچیده هستن ... بقیه خیلی !
چهارشنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۱
از نظر اخلاقي بدترين کار اينه که درباره ي انگيزه ي انجام کارهاي اخلاقي فضولي کنيم، چون در اون صورت ...
خواب ديدم دو مرد نزديک من بودن، يکيشون زني رو پشت پنجره ي روبرويي ديد، به اونيکي گفت، و دوتايي شروع کردن به چشم چروني. اونوقت زنه که اونها رو ديد، اومد و دوتا چيز کوچيک مثل بشقاب بهشون داد، که ميتونستن هروقت خواستن توش زن رو ببينن و کيف کنن !
براي موفقيت بايد پست بود.
"دنیا سرچشمه ی نیکیهاست، اما ..."، اگه گفتین بقیش چی بود ؟
دنيای ترسناکی بود. دنيای شناور بودن در سطح. و این رسم زنده بودنشونه، یا در سطح شناور میمونی، یا خفه میشی.
از سایت زرتشت که سارا معرفی کرده بود :



سولوژن درباره ی نمایشگاه فرزانگان و کارهایی که درست کرده بودن نوشته بود، من هم کلی یاد دبیرستان افتادم. چه شوقی داشتیم و چه کارها که نمیکردیم. من تو نمایشگاه اول به خاطر مشکلی که با گروه پیدا کردم ازشون جدا شدم و وقت هم کمتر از اونی بود که خودم کاری ارائه کنم. سال بعد یه نرم افزار دادم و دوم شدم. البته با فاصله ی خیلی کمی تا نفر اول. البته این رتبه ها چرندن. یادمه نیما یه برنامه ی ساخت تصویرهای استریوگرام ساخته بود، اون هم در زمانی که اون تصویرهای اصطلاحا سه بعدی تازه اومده بودن و بازارشون خیلی داغ بود و البته هیچ منبعی هم در موردشون نبود و خودش روابط رو بر اساس مفاهیم کلی استنباط کرده بود. پارسال یه کتاب هم در مورد این عکس ها نوشت به اسم "ژرفنگار". خلاصه اینکه نیما شد هشتم یا یازدهم ! که بزرگترین افتضاح داوری مسابقه بود.
این یک نوشته نیست.
حوصله ی نوشتن ندارم !


یه ضرب المثل چینی میگه، اگه هرچیزی رو که میخونین باور میکنین، بهتره هیچوقت هیچی نخونین.
دارم در مورد تکنیکهای ساختن قاب تحقیق میکنم. شکل ارائه ی کار خیلی اهمیت داره. به قول یکی، عکسی که خوب قاب نشده باشه مثل عکسیه که نورش درست تنظیم نشده باشه ... (:
دوشنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۸۱
حروفچيني اين کتابه چقدر خوبه !! خيلي غلط کم داره.
اون موقع ها براي مجلمون غلط گيري حروفچيني معادل بود با بازنويسي متن، و جالب اينکه بعد از اينکه غلط ها رو براي اصلاح پس ميفرستاديم، فقط نصفيشون درست ميشد ! هر بار غلط ها نصف ميشد. بعد از اينکه از طريق نصف شدن تعدادشون به اندازه ي کافي کم ميشد، خودمون ميشستيم آخريهاشو درست ميکرديم و کار تموم ميشد.
یکشنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۸۱
بعضیها ... یعنی خیلیها ... بهتره مودب باشم !
حروفچيني کتاب کامل شد و امروز برام فرستادنش. مونده غلط گيري و ويراستاري و اصلاح بعد از ويراستاري و صفحه بندي.
تا حالا موقع رد شدن از جلوي يه ساختمون نيمه کاره به کارگرها نگاه کردين و اونها رو با خودتون مقايسه کردين ؟
ممکنه شما مهندس خيلي خوبي باشي، ممکنه يه برنامه ريز درجه يک باشي، يه هنرمند عالي، در حالي که اون هيچکدوم از اونها نيست. ولي به اين فکر کردين که اگه شرايط براي اون مناسب بود ممکن بود از شما خيلي مستعدتر باشه و بتونه بهتر عمل کنه ؟

تصور کن سالي چند نابغه ي بالقوه، چند هنرمند بالقوه، و چند متخصص بالقوه بعد از يه عمر زندگي به اين سبک ميميرن، بدون اينکه بهشون اجازه ي شکوفايي داده بشه.
کاش بابام دکتر بود ...
کسايي که زنگ ميزنن خونمون و با بابام کار دارن، وقتي من گوشي رو برميدارم با کمال پررويي ميگن "مهندس خرمي تشريف دارن ؟"، انگار من مهندس خرمي نيستم !
از انتشارات زنگ زدن و با من کار داشتن، گفت "مهندس خرمي تشريف دارن"، من هم که فکر کردم با بابام کار دارن گفتم "نه تشريف ندارن"، گفت "از نشر علوم تماس ميگيرم"، گفتم "پس تشريف دارن" <:
اکثر مردم دنيا با جنگ آمريکا عليه عراق مخالفن ؟
نشون ميده که آمريکا تو تبليغاتش موفق نبوده.
شنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۱
این از همون عکسایی بود که به خاطر انداختنش کلی لرزیدم :


ديروز به قصد قله ي توچال رفتيم، ولي از سياه سنگ برگشتيم، چون باد خيلي شديد بود و يه کم هم دير شده بود. باد انقدر شديد بود که بعضي جاها تعادل آدم رو به هم ميزد، و ذرات برف و يخ رو چنان به صورت آدم ميزد (به سبک سندبلاست) که واقعا ميسوزوند. صورتم رو کاملا بسته بودم، و به همين خاطر نفسم باعث ميشد که عينک بخار بگيره و نتونم اطراف رو درست ببينم. بخار عينکم انقدر زياد شده بود که روش قطره هاي آب تشکيل شده بود، و باعث شده بود همه جا رو آبستره ببينم <:
عکس گرفتن تو اون وضعيت واقعا سخت بود، ولي چند جا که با زحمت خيلي زياد (به قيمت يخ کردن دستم، در حد دردآورد) چنتا عکس گرفتم، چيزهاي واقعا خوبي در اومدن.



از يه حدي که بالاتر ميريم، همه چيز شفافتر ميشه؛ چيزهايي ميشه ديد که هيچ جاي ديگه اي نيست (:
يه ميل براي من اومده و توش سايتي رو معرفي کرده که قصد داره 21 و 22 بهمن يه رفراندوم غير رسمي برگزار کنه.
اين کار چنتا مشکل داره. اينکه جامعه آماريش خيلي خيلي محدود و خاصه. کسايي که از اينترنت استفاده ميکنن قشر خاصي از جامعه ي ما هستن و نميشه اونها رو نماينده ي خوبي براي کل کشور دونست. ديگه اينکه هيچ کنترل کاملي در مورد اين که کسي بيشتر از يه بار راي نده وجود نداره.

با اين حال، به عنوان يک حرکت نمادين که ميتونه جسارت و انتظار مردم رو زيادتر کنه خيلي خوبه.
اين خونه ي جديدمون بالکن نداره که بتونم کارگاه کاراي چوبيم بکنمش. البته داره، ولي جوريه که نميتونم توي بچرخم، چه برسه به اينکه وسايلم رو ببرم توش. عوضش گلاب به روتون، دستشويي مهمونش خيلي بزرگه !
خوب چيه مگه ؟! همه که پول ندارن برن براي خودشون کارگاه بخرن !
من مهمترين فاکتورهاي بهترين هنرمندا رو دارم: وضع پوليم خوب نيست، در زمان زنده بودنم هم مشهور نيستم !
پنجشنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۱
از عکسای کوه دیروزه. خیلی ازش راضیم ...


فکر کردن درباره ي فکر، نقطه ي کور تمام فلسفه ها.
چوب قاب رو از پل چوبي با يک پنجم تا یک دهم قيمت قابسازای نمايشگاه خريدم !
بعد از مدتها بوي چوب روسي تازه بريده شده، گرد چوبي که ميره تو حلق آدم و سرفش ميگيره، بوي تينر، سمباده و چسب چوب و دستی که رنگی میشه و با بدبختی پاک میشه ...
از وقتی عکاسی میکنم سر و وقت چوب نرفته بودم، دلم تنگ شده بود (:
حداقل اين يکي که چپق نيست، وبلاگه.
همه چيز، و ديگر هيچ !
فرض کن وقتي يه سري عکس گرفتي و مياي خونه ميريزيشون تو کامپيوتر، يه عکس عجيب ميبيني که هيچوقت اونو ننداختي. اول فکر ميکني يه عکسيه که سياه شده، ولي بعد توش چهره ي يه نفر رو تشخيص ميدي که انگار داره از درد فرياد ميکشه ... از اين ماجرا ميگذره، ولي دفعه ي بعد هم بين عکسها، چهره ي همون مرد رو ميبيني که باز هم داره فرياد وحشتناکي ميکشه، و توي عکس هاي بعد همينطور داره جون ميکنه ... و يه شب از خواب ميپري و اونو روبروت ميبيني.

کلا اگه چنين اتفاقي بيفته، من که ميترسم.
وبلاگ افکار خصوصی : دولت زیمبابوه دستور داده که اداره ی هواشناسیش هیچ گزارش هواشناسی ای رو بدون تایید رئیس جمهور منتشر نکنه !
چهارشنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۸۱
به نظر مياد که دولت براي اينکه به خاطر فروش تابلوهاي "از نظر شرعي مشکل دار" کمتر متهم بشه گفته که با پولش کارهاي ايراني خارج از کشور رو بخرن و به ايران برگردونن.
گذشته از تمام مسايلي که داره، به نظر من اين ايده ي برگردوندن کارهاي ايراني اصلا جالب نيست. به نظر من بهتر اينه که کارهاي ايراني در خارج ايران بمونن تا وسيله اي براي آشنايي خارجيها با ايران باشه؛ ما هم به جاش چنتا کار خارجي داشته باشيم و با اونا بهتر آشنا بشيم.
یکی از عکسای کوه امروز، که مخصوص عکاسی رفتیم... با حضور احسان، و غیاب سارا (که همیشه غایبه). البته این بهترین عکس امروز نیست، بهترینش رو بعدا میفرستم (: راستی، عکسشم براتون قاب کردم که کیف کنین ...


راستی، دیروز سالگرد راسل عزیز بود. خیلی موجود به جالبی بوده. با اون قیافه ی مضحک دوست داشتنیش.
یه کم بهش احساس نزدیکی میکنم.
من آخرش نفهميدم چيکارم !
اون موقعي که حجم سازي ميکردم به عکاسا خيلي حسوديم ميشد، چون يه نقاش يا حجم ساز وقتي کارشو بفروشه بايد براي هميشه باهاش خدافظي کنه، در حالي که عکاس فقط يه نسخه ي چاپ شده رو ميفروشه.
پيش به سوي کوه. فقط براي عکاسي.
سه‌شنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۸۱
من یه لوگو درست کردم، برای کسایی که دوست دارن با لوگو لینک بدن. بدک نشده. دو سه ساعتی کار برد ! دفعه ی اول بود چیز متحرک درست میکردم. در ضمن، اولین عکاسی استودیویی من هم بود (:
اون بنر رو فعلا اون کنار گذشتم (در مورد پارازيت ها). فکر ميکنم خيانت دولت تو اين مسئله خيلي واضح باشه، ولي در مورد اريکسون چيزي نميدونم.
در هر صورت، خيلي خوبه که مردم در مورد زندگي خودشون بي تفاوت نباشن. اگه خواستين ميتونين به صفحه ي خلاصه اي که داره مراجعه کنين.
زندگي سراسر زيبايي و تازگيست، زندگي حرکتي بي پايان و پروازي در افقهاي ...

شوخي کردم بابا، خواستم يه کم بخندين.
ببينين چه پارادوکس بامزه ايه :

a با آزادي انديشه مخالفه
b با a مخالفه
به نظر میاد افه ی هنری و فضای هنری خیلی بیشتر از خود هنر طرفدار داره.
دوشنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۸۱



ببین، ملت عکاسی میکنن، منم عکاسی میکنم <:
مقايسه کنيد :

آمريکا "ايران" را به تروريست بودن متهم کرد.
انگليس "ايران" را مسئول فلان خرابکاري در بهمان جا معرفي کرد.

تيم روبوتيک "جمهوري اسلامي ايران" در فلان مسابقه اول شد.
تيم بتن پرمقاومت "جمهوري اسلامي ايران" در بهمان مسابقه اول شد.
یکشنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۸۱
محبت يه پدر به دخترش رو تصور کنين.
حالا ارزشهاي جامعه و سنتهايي که پدر به اونها تعلق داره رو تصور کنين.

نه نه، ولش کن، خيلي پيچيده شد.

- ميخواي قرص سردرد بهت بدم ؟
= نه، حيفه، سردرد خلاقيت هنري رو زياد ميکنه.
این عکسمو خیلی دوست دارم :


حالم از اين صداي تلق و تولوق تخمه شيکستن به هم ميخوره. چرا يه تخمه ي اصلاح نژادي شده نميسازن که اندازه ي يه سيب باشه و طرف يه بار که پوستشو کند به اندازه ي يک وعده ازش بخوره ؟!
شنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۱
یه خبر خیلی بد براتون دارم. هیچ جایی تو ناصرخسرو فیلتر مادون قرمز نداشتن !
امروز تو یه جای دور افتاده ی ناصرخسرو مغازه ای پیدا کردم که فقط فیلتر داشت ! جلال فیلتر فروش : ناصرخسرو، پاساژ جوانمرد، شماره ی 4