یکشنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۸۱
کاش بابام دکتر بود ...
کسايي که زنگ ميزنن خونمون و با بابام کار دارن، وقتي من گوشي رو برميدارم با کمال پررويي ميگن "مهندس خرمي تشريف دارن ؟"، انگار من مهندس خرمي نيستم !
از انتشارات زنگ زدن و با من کار داشتن، گفت "مهندس خرمي تشريف دارن"، من هم که فکر کردم با بابام کار دارن گفتم "نه تشريف ندارن"، گفت "از نشر علوم تماس ميگيرم"، گفتم "پس تشريف دارن" <: