aaab

aaablog@sent.as

جمعه، فروردین ۱۱، ۱۳۸۵
اینکه از شرق به غرب قدم بزنی و منظره دست چپ رو جالب ببینی اصلا به این معنی نیست که اگه از غرب به شرق قدم بزنی منظره ی دست راست رو جالب می بینی.
هیچوقت برای تفسیر کردن مسایل عجله نکن.
واقعا دارم احساس می کنم نیکی و پلیدی دو روی یه سکه هستن.
گاهی باید برای زودتر رسیدن آهسته تر رفت.
زندگی همش بازیه.
هر بازی هم یک یا یه سری بازنده داره.
تنها فرقش تو بازی زندگی اینه که وقتی بازی تموم میشه نمیشه فهمید کی باخته و کی برده. فقط می دونیم که یکی باخته و یکی برده.
پنجشنبه، فروردین ۱۰، ۱۳۸۵
از دست دادن چیزها هنریه... هنری عجیب.
هر بار که یه چیزی رو بدون اجبار از دست می دی، یه مرحله قویتر شدی و می تونی چیزهایی به دست بیاری که یه مرحله بهترن.
ولی تمام این ماجرا مثل قماره. باید بدونی کی وقت بیرون کشیدنه...
بعضی وقتا یادم می ره کسی جز خودم هم این نوشته ها رو می خونه.
چهارشنبه، فروردین ۰۹، ۱۳۸۵
قرارداشتن در مرز وضعیت نامطلوب حتا از بودن در خود اون وضعیت هم بدتره.
واقعیت رو باید قبول کرد... این نیروییه که وقتی در اون وضعیت باشه بهمون کمک می کنه. ولی وقتی هنوز در اون وضعیت نیستی، ولی در آستانش قرار داری...
خیلی بده که آدم هیچ دلیلی برای تند راه رفتن نداشته باشه.
بعضی چیزای زندگی مثل اینترنت نوردی می مونه... داری کار خودت رو می کنی که می فهمی یه کلمه ی خیلی معمولی فیلتر شده و هیچ کاریش هم نمی شه کرد.
جمعه، فروردین ۰۴، ۱۳۸۵
گاهی چیزای جالب از ترکیبی از چیزهای متضاد به وجود میان
.
مثلا یه زندگی جالب: گاهی روتین های اجتماعی رو به خاطر کوچکترین خواسته ی درونیت به هم می ریزی، گاهی هم بزرگترین خواسته های درونیت رو به خاطر روتین های اجتماعی ندیده می گیری. بعد برخلاف انتظار از این ترکیب یه چیز خیلی عالی در میاد.
سه‌شنبه، فروردین ۰۱، ۱۳۸۵
وقتی نامه ی تبریکی می گیرم که توش یکی از چند ده گیرنده هستم، چه لطفی می تونه برام داشته باشه؟
احساس می کنم فرستنده فقط یه "عمل" رو می دیده، و نه "فرد" یا تعدادی "فرد" رو. تو کاری که کرده من فقط دکور بودم.
حالا به هر حال... فعلا اینطور به نظرم میاد.

سال نو رو به خواننده ی خیالی خودم تبریک می گم و براش آرزوی شادی و آرامش می کنم.
یکشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۴
اینکه بچه ها به نظر "معصوم" میان، فقط به این خاطره که تجربه ندارن.
البته خوب، قدرت هم هست... ولی گاهی بالاترین قدرت تجربه س و به هر حال قدرت می تونه مایه ی "فساد" باشه.
غیر منتظره که باشه خیلی بیشتر مزه میده.
چهارشنبه، اسفند ۲۴، ۱۳۸۴
اراده ی معطوف به هیچ
میان خوشبختی و بدبختی تاری به ضخامت صفر فاصله انداخته که از پولاد سخت تره.
جدا بودن مسابقات ورزشی زن ها و مردها یکی از بزرگترین چیزاییه که تبعیض جنسی رو به رخ می کشه.
حالا ورزش به معنی-از-نظر-من-ورزش یه طرف، چیزی مثل شطرنج دیگه افتضاحه...
شنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۴
الان به هیچ چیزی بیشتر از اونی که 10 روز دیگه شروع می شه نیاز ندارم.
حرف... کلمه... زبان... انسان... جمله... من... تو... زبان... حرف... "تعامل اجتماع"... و لابد "تعامل انفرادی" و ...
بدتر از این می شه که آدم حرفی نداشته باشه با خودش بزنه؟
دیوانگی ام را می ستایم!
جمعه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۴
چند وقت پیش برای اولین بار یه مقاله خونده بودم درباره ی اینکه چطوری گوگل می تونه با نوع ارائه ی اطلاعاتش روی مردم تاثیر بذاره.
امروز توی وبلاگ سولوژن یه مطلب در این باره خوندم که یه مثال هم داشت. این مثالش واقعا ماجرا رو خوب جا میندازه. برای این که ببینین چه خبره، صفحه ی معمولی و صفحه ی مخصوص چینی های گوگل که توش یه چیزی سرچ شده رو ببینین.
پنجشنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۴


Koyaanisqatsi

این فیلم به شکلی باورنکردنی با من ارتباط برقرار کرد و روم تاثیر گذاشت. بعد از The Wall بالاترین مقام رو داره.
ممنون از همکاریتون، دیگه نیازی نیست شمارش معکوس رو ادامه بدیم.
سه‌شنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۴
بعضی چیزا هست که به نظر میاد در مقابل آدم قرار گرفته، ولی ماجرا اینه که اون چیز آدم رو در برابر خودش قرار داده.
از امشب همه با هم شروع می کنیم به شمارش معکوس...
از چند باشه خوبه؟
من 10 رو پیشنهاد می کنم.
خوب، پس شروع می کنیم:

10
کسی یادش هست که یه موقعی گفته بودم "پسته هرچی درش سخت تر باز بشه احتمال توخالی بودنش بیشتره" و ادامه داده بودم که "آدما هم مثل پسته هستن"؟

شاید بد نباشه بگم که این احتمالا یه فکت نیست، بیشتر یه سیاسته.
به هر حال، این سیاست منه.
من تحریم شدن رو به هر شب شنیدن اخبار هسته ای (تخمی؟) ترجیح می دم.
دوشنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۴
اگه واقعا یه دانای مطلقی بود و الان مثل بچه ی آدم بقل دست من نشسته بود با هم حرف می زدیم چه کیفی می داد.