aaab

aaablog@sent.as

شنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۸۳
این مدت که کارم خیلی زیاد بوده، و البته هنوز هم هست (تا 10 اسفند) انقدر تحت فشار بودم که نه تنها مجبور شدم تا آخرین قطره های resourceام را خرج کنم، که مجبور شدم با بیشترین تمرکز ممکن هم این کار رو بکنم.

دلم میخواد همون حدودای دهم اسفند که کار ترجمه ی عقب افتاده ی کتابم رو تموم کردم (تو این مدت باید بیشتر از 500 صفحه ترجمه کنم)مدت زیادی کارامو خیلی کم کنم، تا ذهنم حسابی آزاد بشه و بتونه سوژه ی های جالبی برای خودش پیدا کنه.
جمعه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۳
همونطوری که قبلا هم گفته بودم، آدما دو دسته هستن: اونایی که Pocket PC دارن و اونایی که ندارد.

الان حدود 30 ساعته که به دسته ی اول منتقل شدم:


چهارشنبه، بهمن ۰۷، ۱۳۸۳
مادرم چند وقت پیش بهم گفت "من فکر میکردم وقتی خودت کار کنی و با زحمت پول در بیاری دیگه زیاد ول خرجی نمیکنی، ولی ظاهرا فرقی برات نداره". خوب آخه این حرفا مال تو داستانیه که برای بچه های هفت ساله تعریف میکنن، قرار هم نیست اینطور بشه...
وقتی میخواستم یه دستگاهی رو بخرم، مدلی رو که انتخاب کرده بودم عوض کردم و از یه مقدار امکانات گذشتم تا مدل دوم رو بگیرم که به نظرم خیلی شیک تر بود. وقتی داشتم تو اینترنت دربارش میخوندم یارو گفته بود "این مدل خیلی خوبه، تنها مشکلش اینه که یه کم زشته" !
این مسئله ی اختلاف سلیغه هم واقعا جالبه. یادمه در زمان بچگیم یه دختری رو دیده بودم که به نظرم بی اندازه قشنگ میومد، یکی از همکلاسیهام دیدش و گفت "اه، چه بد ترکیبه!".
مسئله واضحه، هیچ چیز برای موجوداتی که به صورت اجتماعی زندگی میکنن و خواسته هاشون با هم تعارض داره به اندازه ی اختلاف سلیغه مفید نیست. از نظر تکاملی هم توجیه میشه: اگه سلیغه رو ژنتیک بدونیم، وقتی فرضا همه سلیغه شون یه جور باشه و یه جور چیز رو انتخاب کنن، اون کسی که سلیغه ی متفاوتی داره میتونه بهره ی بیشتری ببره و بیشتر از بقیه به چیزهایی که میخواد برسه. پس میتونه در زندگی موفق تر باشه و کمتر تحت فشار قرار میگیره، که این یه برتری تکاملیه و میتونه منجر به انتخاب طبیعی اون بشه. در نتیجه هر سلیغه ای که کم بشه شانسی تکاملی برای زیاد شدن پیدا میکنه، طوری که اگه فاکتور دیگه ای جریان رو زیاد از حد تغییر نده، همیشه تنوع سلیغه ها باقی میمونه.
سه‌شنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۳
اکثر آدما از انجام دادن هر کاری فقط قیافه گرفتنشو بلدن. جالبه اونایی که قیافه ی درست رو دارن معمولا کار رو درست انجام نمیدن و اونایی که کار رو درست انجام میدن قیافه ی درست رو ندارن. مثلا آدمایی که به نظر قدرتمند میان معمولا خیلی ضعیفن و اونایی که واقعا قدرتمندن اصلا به نظر قدرتمند نمیان.
یکشنبه، بهمن ۰۴، ۱۳۸۳
خلاصه ی پایان نامه ی من این بود:
به دلایل مختلف نشون دادم که منطق های چند ارزشی و فازی تواناییشون بیشتر از منطق کلاسیک نیست و در آخر احتمال دادم علت اسم در کردن منطق فازی سیاست بازی های کمپانی های بزرگ باشه که میخوان با طرح اسم های جدید زمینه های جدیدی برای فروش محصولاتشون پیدا کنن.

این هم متن پایان ناممه. البته احتمالا قبل از چاپ کمی تغییر کنه. دانشگاه اجازه نداده که متن اصلی رو تو اینترنت بذارم، در نتیجه یا برخلاف خواستشون این کار رو میکنم یا همین نسخه که نهایی نیست رو میذارم بمونه:

مروری بر منطق های چند ارزشی و فازی و مقایسه ی آنها با منطق دو ارزشی کلاسیک.
جریان خیلی جالبیه. بعضی جاها که میخوام بنویسم (مثل اینجا) به طور خودکار شروع میکنم غیر کتابی مینویسم، و جاهای دیگه ای کتابی؛ بدون اینکه حتا بهش فکر کنم. هرکدومشون فضایی مخصوص خودشون دارن و من هم برام عادت شده که در هر فضا جور مخصوص خودش بنویسم. رفتارها هم همینطوری تعیین میشن؟
این دو سه روز حموم رفتن برام تبدیل به لذتی شده که با کمتر چیزی حاضرم عوضش کنم. شاید... شاید حتا با سکس.
سوال: اگه سکس مورد نظر در حمام باشد چطور؟
لرز چیز جالبیه، باعث میشه آدم حتا قدر تب کردن رو هم بدونه!
جمعه، بهمن ۰۲، ۱۳۸۳
دفاع از پایان نامم با تکنیک های مختلفی از جمله مشت و لگد انجام شد. کلا خوب بود...

من تنها کسی ام که تو پایان نامم تئوری پردازی کردم؛ بقیه همه گزارش کرده بودن. این زیاد چیز خاصی نیست، من اگه دوم دبستان هم پایان نامه مینوشتم حاضر نمیشدم به جای اینکه خودم تئوری ول بدم تئوری های بقیه رو جمع و جور کنم.

امروز که داشتم توی کشوهام دنبال یه چیزی میگشتم، اون ته ته ها یه تیکه کاغذ پیدا کردم. مال وقتی بود که داشتم درباره ی این فکر میکردم که برای فوق لیسانس ام رشته ی فلسفه ی علم رو انتخاب کنم یا نه. نکات مثبت و منفیش رو اون رو نوشته بودم تا در آخر تصمیم بگیریم چیکار کنم. بعد از اینکه تصمیمم رو گرفتم، خیلی وقتا به این فکر میکردم که میتونم این رشته ای که تو کل کشور فقط سالی 10 نفر میگیره (با حساب سهمیه میشه 8 نفر) رو قبول شم یا نه. یادمه یه مسیری بود که ازش میرفتم سمت کوه. اونجا رو تنها رد میکردم و نمیدونم چرا هروقت به اونجا میرسیدم یاد فلسفه ی علم می افتادم و خودم رو در حالی تصور میکردم که دانشجوی این رشته ام...

دوره ی کوتاهی بود که خیلی سریع تموم شد. راضی بودم، بهم خوش گذشت و کلا از انتخابم خیلی راضی ام. فعلا هم در مورد آیندم تصمیمی نگرفتم. نمیدونم میخوام ادامه تحصیل بدم یا نه. به هر حال مدت نه چندان کمی باید استراحت کنم؛ بعدشم بایدببینم چی هوس میکنم. البته این رو میدونم که زیاد تمایلی به کار دانشگاهی ندارم، به نظرم فضای مرده ای داره. اگه بخوام به عنوان یه مهندس عمران یا مسئول کنترل پروژه (اون چیزی که الان هستم) کار کنم با اینکه باید با عمله و بنا سر و کله بزنم، تو فضای زنده ای کار خواهم کرد که خودش خیلی خوبه. تازه به نظر میاد از نظر حقوق هم بهتر باشه، و مسایل مالی رو هم نمیشه در نظر نگرفت. استادام مدت زیادی زمان صرف کردن که منو تشویق به ادامه تحصیل کنن، گفتن "حیفه". این کارشون منو یاد کسایی میندازه که اهل هشیشن و دوست دارن بقیه رو هم تشویق به استفاده از اون کنن.


فعلا هم فقط یه چیز رو میدونم: حوصله ی آدمی زاد جماعت رو ندارم.
سه‌شنبه، دی ۲۹، ۱۳۸۳
امروز دومین دفاع بود. درباره ی روانشناسی عامیانه بود.
به نظرم ارائه ی بچه ها زیاد خود نمیاد. روند کلی حرفاشون مشخص نیست. ببینم خودم فردا چیکار میتونم بکنم.
راستی، سه جور شیرینی رفتم گرفتم، درباره ی اومدن جدیتر فکر کنین!

احتمالا با بقیه ی هم دوره ای هام یه وبلاگ گروهی درباره ی فلسفه ی علم (یا کلی تر بگیم، فلسفه ی تحلیلی) خواهیم زد...
دوشنبه، دی ۲۸، ۱۳۸۳
همه چیز زود میگذره... البته وقتی آدم انتظار داشته باشه زود نگذره:

چهارشنبه 30 دی، ساعت 2، دانشکده ی فلسفه ی علم دانشگاه صنعتی شریف
دفاع من!

اگه خواستین بیاین و کارت SD ظرفیت بالا داشتین هم تعارف نکنین، بیارینش...
امروز اولین دفاع بود: فوکو، بودریا و امر تکنولوژی (یا تکنولوژیک).
فلسفه ی تحلیلی نبود، و این توجه هممون رو جلب کرده بود. فلسفه ی کانتیننتال فضاییه که سالهاست ازش دور افتادیم. خیلی شاعرانه و رویایی به نظر میاد...

پذیراییش خیلی فلسفی بود: سیگار سرو میکردن!
وقتی خاطراتم رو مرور میکنم بینشون موارد زیادی پیدا میکنم که به خاطر اتفاقی ناراحت شدم. ولی الان دیگه یادآوریشون ناراحتم نمیکنن. با این حال، خاطره ی وقتایی که بهم زور گفتن و کاری نتونستم بکنم، هنوزم احساس بدی توم ایجاد میکنن.
جمعه، دی ۲۵، ۱۳۸۳
این عکس رو دوستم امین رجایی تو پندار گذشته بود. عکس خوبیه؛ منم که دلم برای کوه یه ذره شده...


دوشنبه، دی ۲۱، ۱۳۸۳
اسم پایان ناممو تقریبا قطعی کردیم:

مروری بر منطق های چند ارزشی و فازی و مقایسه ی آنها با منطق دو ارزشی کلاسیک.

A Survey on Many-Valued and Fuzzy Logic with Comparison to the Classical Two-Valued Logic.

خودم (یعنی نویسنده): نادر خرمی راد
استاد راهنما: دکتر مرتضی منیری
استاد مشاور: دکتر لاله قدکپور

جلسه ی دفاع: چهارشنبه 30 دی 1383، ساعت 14
(گروه فلسفه ی علم دانشگاه صنعتی شریف)
اینجا کسی پیدا میشه که بخواد با قرض دادن یه کارت SD یک یا دو گیگابایتی علاقشو به من ثابت کنه؟
برای اثبات علاقتون تنها تا پایان دی ماه 1383 فرصت دارین!
میخوام از پایان نامم فیلم بگیرم، کارت هایی که دارم کوچیکن... فیلمه تیکه تیکه میشه...
شنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۳
چهارشنبه 30 دی، ساعت 2 بعد از ظهر، گروه فلسفه علم دانشگاه صنعتی شریف
دفاع منه!

در مورد اینکه چه اسمی روی پایان نامم بذارم هنوز تردید دارم، ولی موضوعش مقایسه ی توانایی های منطق های چند ارزشی و فازی با منطق کلاسیک دو ارزشیه، ایده ی کلی من هم اینه که برتری ندارن.
جمعه، دی ۱۸، ۱۳۸۳
استاد راهنما، استاد مشاور و استاد راهنمای من همه میدونن که پایان نامم چیه و با همشون کلی در موردش حرف زدم و بحث کردیم. نمیدونم سر جلسه ی دفاع چی میخوان ازم بپرسن!
مهمترین چیزی که برای تهیه ی پایان نامه لازمه، ماشین شخصیه.
چهارشنبه، دی ۱۶، ۱۳۸۳
اگه زیر بار کنترل ویراستاری کتاب قبلی (اکسس)، ترجمه ی فشرده ی کتاب جدید (MSP)، رفتن سر کار و تهیه ی پایان نامه کشته نشم، بین 25ام تا 30ام این ماه دفاع میکنم...
شنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۳
امروز صبح دو کودک پنج و هفت ساله ی فلسطینی اسهال گرفتن و بیش از ده کودک دیگر استفراغ کردن. گزارش ها حاکی از آن است که ...