aaablog@sent.as
یه فلدر پیدا کردم، لینک وبلاگایی بود که قدیم میخوندم و دوست داشتم. رفتم سر و وقتشون… بگذریم که بیشتر از نصفشون فیلثر شدن، اونایی که میموندن اکثرا از کار افتاده بودن. میدیدم یه مطلب داره مثلا مال 2003 یا 2004… مطلبها هم کمابیش برام آشنا بود. انگار آدم برگرده به سرزمین بچگیهاش و یه سری ساختمون ببینه که از اون زمان باقی موندن، اون هم با تمام وسایل.
وقتی یه سایت رو فیلثر میکنین، فرقی نداره چقدر مودبانه بگین که سایت فیلثره، باز هم اتفاقی که افتاده کاملا بیادبانهس.
یکی بود میگفت وقتی قطاری رو سوار شده باشی که در جهت عکس مقصدت حرکت میکنه، هیچ فایدهای نداره که تو راهروی قطار به سمت عقبش حرکت کنی (یا حتا بدویی).
اگه از مرورگر اپرا استفاده میکنین، حتما یه سری به این صفحه بزنین و از دکمههای مختلفی که براش ساخته لذت ببرین:
یه مدتی بود میخواستم یه وبلاگی بزنم توش درباره نگارش فارسی بنویسم، بلکه یه منبع کاربردی برای این کار به وجود بیاد. البته سواد کافی برای این کار ندارم، ولی اگه میخواستم به خاطر همچین دلیلی کاری انجام ندم، تا الان هیچ کاری تو زندگیم نکرده بودم!
مطالب وبلاگ جدیدم دو قسمته؛ یکی آموزشه، که توش یه سری مطالب (مثل اینکه مثلا فعل ناقص رو چجوری باید استفاده کرد) رو توضیح دادم، یکی دیگش تمرینه، که جملههایی از وبلاگایی که میخونم میارم و بعد با توضیح اون رو اصلاح میکنم.
اگه این موضوع، یعنی بهتر نوشتن متن فارسی، حتی یه ذره هم براتون جالبه، به راهنمای بهترنویسی نگاهی بندازین؛ شاید به دردتون خورد. اگه بهش لینک بدینم که خیلی خوبه.
اگه یکی از این دوتا دستگاهها (کامپیوتر جیبی) دارین، مثل من، حتما و حتما این صفحه رو بخونین:
امروز به طور اتفاقی این نرمافزار رو دیدم:
راهنمای سفر به ایرانه و روی کامپیوترهای جیبی نصب میشه. رایگان هم هست.
دوره سه روزه که کارهای خیلی سنگین و نه چندان خوشایندی انجام دادم. الان خیلی خستم و حوصله ندارم. جلسهای شروع شده که از قبل بهم سفارش کرده بودن براش بیام شرکت. الان جلسه شروع شده و من رو دعوت نکردن برم؛ هم از این بابت خوشحالم و هم ناراحت.
وبلاگی پیدا کردم از پوریک کریممسیحی و داشتم مرورش میکردم که همون اوایل توش این عکس رو پیدا کردم:
خیلی عکس جالبیه؛ از آکو سالمی (وبلاگ آکو سالمی و فتوبلاگ آکو سالمی).
پ.ن. آهان یادم رفت بگم… اسم عکاس رو اشتباها اکو سالمی (الف بدون شال و کلاه) خوندم و تو گوگل زدم، ولی جواب درست رو گرفتم. فهمیدم جناب گوگل انقدر داره با فارسی با شعور برخورد میکنه که این دو تا الف رو متفاوت در نظر نمیگیره. حالا باید برم امتحان کنم ببینم دو جور ک و دو جور ی رو هم میفهمه که باید یه جور در نظر بگیره یا نه. دریغ و درد که خیلی جاها مثل خانه کتاب چنین کاری نمیکنن و باعث میشه جستجوی اطلاعات تو اون سایتها مشکل بشه.
فکر کنم خوانندههای وبلاگ من کر و کور و لال باشن، وگرنه حداقل شیشسالی یه کامنت میذشتن.
میدونی مشکل چیه؟
مشکل اینه که اگه قرار به تفتیش و بازجویی و دستگیری و گیر دادن و امر و نهی باشه، زیاد فرقی نمیکنه که این کار رو هموطن یه نفر باهاش بکنه یا بیگانه.
پ.ن. من به هیچ وجه طرفدار این نیستم که آمریکا یا اسرائیل یا هر کشور دیگهای به ایران حمله کنه. حداقل فعلا.
دیشب که خواستم بخوابم، یه ایده عکاسی به ذهنم رسید (مونتاژی). یه کم بهش فکر کردم و اومدم بخوابم که یه ایده دیگه که خیلی هم جالب بود به نظرم اومد؛ بعد گفتم حیفه بعدا یادم بره، دفترچه و مداد برداشتم و دوتا ایده رو نقاشی کردم. کار که داشت تموم میشد که یه اصلاح برای ایده دوم به نظرم رسید که بهترش میکرد، دوباره کشیدمش. کار که به اینجا رسید، دوتا ایده دیگه به نظرم اومد… شروع کردم به کشیدنشون. بعد دو سه بار خواستم بخوابم و حتی چشامم یه کم گرم شد، که دوباره ایدههای دیگهای به نظرم رسید و بلند شدم کشیدمشون…خلاصه اینکه الان یه مجموعه عالی از ایدههای فوتومونتاژی دارم که کم کم دست به کار ساختشون میشم. فکر کنم سالها بود به این اندازه خلاق نبودم!
این چند روز… دقیقتر بگم، این دو سه هفته، داشتم رو این عکسی که این پایین میبینین کار میکردم. انگیزه اصلیم هم دوسالانه عکس بود.
متاسفانه تو این اندازه نمیشه با عکس ارتباط کاملی برقرار کرد (اگه اصولا قرار باشه چنین اتفاقی بیفته). پشت ابرها، یه صفحه فلزی آجدار به جای آسمون دیده میشه و این چیزی که احتمالا شماها الان خیلی خوب نمیتونین ببینین. وقتی عکس رو مونتاژ میکردم، هدف این بود که تو اندازه چاپ بزرگ خوب دیده بشه.
“آنچه ما خواستهایم” هم عنوان عکسه.
والا ماجرا از اینجا شروع شد که وقتی نابغه دوران رییس جمهور شد گفت که ساعتها رو جابجا نکنن. خوب، هممون daylight saving کامپیوترهامون رو غیر فعال کردیم. ولی pocket pcهای من چنین امکانی ندارن. خوب، یه راه اینه که بذاریم یه ساعت جابجا شه و بعد دستی اون رو برگردونیم عقب یا جلو. ولی این هم نمیشه، چون با کامپیوتر سنکرون میشه و تو این سنکرون شدن گزینه daylight saving رو در نظر نمیگیره. هیچی، این شد که رفتم گشتم ببینم کجاس که یه ساعت بعد از ما باشه، که دیدم بله، کابله. اینطوری شد که مدتی تایمزون کامپیوتر من کابل بود که ساعتهام به هم نریزه.
بعد از مدتی بدبختیهامون بیشتر شد… وقتایی که کشورت رو ایران معرفی میکنی و بعد از اینکه تا آخر کار میری، میگه “ببخشید، متاسفانه از نظر قانونی امکان ارائه خدمات به آن کشور وجود ندارد”، یا حتی تو لیست کشورها دنبال ایران میگردی و میبینی که نیست. در این حالت بود که دیدم بهتره اصلا ایرانی بودنم رو در اینترنت فراموش کنم. الان مدتیه که همهجا سرراست میزنم افغانی. هرچی باشه فرهنگمون کمی تا قسمتی به هم نزدیکه، زبونمون خیلی نزدیکه، همسایه هم هستیم. تازه شما که غریبه نیستین، خیلی آدمتر از ایرانیهان! باور کنین… یعنی تا جایی که من دیدم خیلی آدمحسابیترن. البته جای انکار نیست که کمتر ملتی به اندازه ما ادعا دارن… تو اینش اصلا حرفی نیست. حالا یه کم ایرانیها عادت کردن به افغانها به دیده حقارت نگاه کنن، چون مجبور بودن بیان ایران کارگری کنن. بذار یکی دو دوره دیگه احمدنژادیسم ایرانی ادامه پیدا کنه، اونوقت میبینین که ماها باید بریم افغانستان کارگری کنیم.
خیلی دلم می خواد یه بار کردان رو ببینم و برگردم با لبحند بهش بگم “سلام آقای دکتر!”.
راستی، من یادم افتاد سازمان نظام مهندسی وقتی ثبت نام میکردیم، اصل مدرک رو میخواستن و کپی برابر اصلش رو میگذشتن تو پرونده و… همون موقع عضو نمیکردن، میگفتن باید از دانشگاه استعلام کنیم. بعد میرفت تا یه هفته یا ده روز بعدش که از دانشگاه استعلام کنن ببینن واقعا فارقالتحصیل اونجا هستیم یا نه، بعد مراحل عضویتمون تکمیل میشد. برام جالب بود که برای وزیر شدن همچین مراحلی لازم نیست.
وقتی لازمت دارن – وقتی لازمت ندارن
خیلی راحت میتونین ببینی چه چطور همهچیز به سرعت تغییر میکنه.
مهمترین منبع اطلاعاتی Windows Home Serve، سایتیه به نام We Got Served. تو این سایت یه قسمت برای معرفی کتابهای ویندوز هوم سرور داره و امروز دیدم که کتاب من رو هم اضافه کردن. ظاهرا این اولین کتاب غیر انگلیسیزبانه که در این مورد چاپ شده.