aaab

aaablog@sent.as

دوشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۵
كتاب جديدم درباره ي Microsoft Project 2003 در اومد.

یکشنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۵
یکی از پایدارترین کابوس های من، اینه که سوار آسانسور میشم که برم بالا. آسانسور با سرعت زیادی بالا میره و سرعتش دایما بیشتر میشه، طوری که...
این کابوس پایان نداره، ولی پشت سر هم تکرار میشه. همون شب دوباره خواب میبینم که سوار اون آسانسورم و دوباره اون اتفاق با پایان نامشخصش تکرار میشه.
تکرارهای دایمی این کابوس باعث شده یه جورایی بهش عادت کنم. هر بار که آسانسور شروع میکنه به شتاب گرفتن اطمینانی دارم که نمیتونم کار خاصی بکنم... ولی قلبم به تپش می افته. تصوریه از یه اتفاق ناخوشایند که گریزناپذیره.

به هر حال، تو زندگی واقعیم آدمی هستم که تا جای ممکن سوار آسانسور نمیشم.

نمیدونم میشه بهش گفت کابوس یا نه، ولی یه شبهه کابوس دیگه هم دارم. تو یه ساختمون عجیب و غریب و تیره رنگ دایما بالا و پایین میرم، طوری که انگار هدفی دارم، ولی نمیدونم اون هدف چیه، فقط باید برم. راه پله ها به تدریج تنگ تر میشن. نرده ندارن. بعضی جاها باید دولا دولا برم... بعضی جاها باید بپرم. در آخر، به جایی میرسم که نه راه پس دارم و نه راه پیش.

یه رویا داشتم که دیگه نمیبینم. رویای پرواز. زمان بچگیم انقدر این خواب رو دیده بودم که لم های پرواز رو به تدریج یاد گرفته بودم و میتونستم بالاتر برم. تو شب های شهر پرواز میکردم و رو جاهای بلند میشستم. فقط میتونستم روی جاهای بلند بشینم... کوچکترین تلاشی برای نشستن تو ارتفاع کم باعث سقوطم میشد.

وحشتناکترین کابوسم رو مدتیه که ندیدم. وصف کردنش سخته. چیزی، مثل یه تل سیم فر خورده رو میبینم که باید اون رو بر دارم و از جایی که هست خارج کنم. یه تکه خیلی کوچیکش رو میبرم، تکه ای در حد نوک انگشت. نمیدونم چرا، ولی بیشتر از اون رو نمیشه برد. وقتی چند بار این کار رو میکنم، متوجه میشم این تل به اندازه ای بزرگه که تا سقف میره... تنم مورمور میشه و سرم گیج میره...

یه صف از آدمایی هست که بینشونم و باید بریم تو یه دالون. هرکدوم تو جایگاه خاصی می ایستیم. بالای سر هرکدوم از ما یه پرس شکل داره که قراره به زودی بیاد پایین. هر پرس به شکلیه که فقط مناسب آدم خاصیه و وقتی رو سر اون آدم بیاد، مشکلی براش ایجاد نمیکنه. من تو جای خودم ایستادم. کمی پیش از این که پرس بیاد پایین، می فهمم که این بار تنها کسایی مشکلی براشون پیش نمیاد که تو جای خودشون نایستاده باشن.