aaab

aaablog@sent.as

شنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۳
چند وقت پیش تو اتاق یکی از دوستام جمله ی جالبی رو دیدم که روی دیوارش نوشته بود. فکر کنم قبلا هم شنیده بودمش ولی تا حالا انقدر توش دقیق نشده بودم. میگفت که با مشکلات بساز، ولی بهشون عادت نکن.
اپیکتتوس هم خیلی از این جمله خوشش اومد؛ ظاهرا زمان اونا نبوده...
من پایه ام که تقریبا هر کاری رو تا آخرش، به حد افراط انجام بدم؛ ولی... ولی فقط برای مدتی.
نمیدونستم اپیکتتوس پشت دره. وقتی اومدم بیرون، بهم گفت " تو بی نظیری"! گفتم چرا، گفت خیلی خوب برخورد کردی، کمتر کسی میتونه انقدر خودشو نسبت به این چیزا بی نیاز کرده باشه. گفتم آخه از کجا میدونی، شاید عاملی که باعث شده اینطوری برخورد کنم ترسم از شکست بوده، نه بی تفاوتیم نسبت به پیروزی. رفت تو فکر. گفت دیورژانس هم... گفتم اون هم؛ از کجا میدونی وقتی اسکندر بهش گفت هرچی بخوای بهت میدم و اون هم گفت میخوام از جلوی خورشید بری کنار که آفتاب بیفته روم چه چیزی محرکش بوده؟ بی تفاوتی نسبت به چیزهای با ارزشی که اسکندر میتونست بهش بده؟ یا تلاشش برای حفظ هویتش به عنوان یه آدم بی تفاوت نسبت به دارایی؟
اپیکتتوس اخم کرد؛ گفت میخوام کارهایی که در گذشته کردم رو مرور کنم. بعد هم گذشت و رفت...
جمعه، مرداد ۰۹، ۱۳۸۳
Tatiana Palnitska

..... .....

شب با اپیکتتوس رفتیم جام جم شام بخوریم. از اون موقع حالش بد شده، افسردگی شدید گرفته. بهم گفت میخواد تو فلسفش تجدید نظر کنه. گفت دیگه رواقی جواب نمیده، یا کلبی میشم یا اپیکوری. گفتم دومیشو پایم با هم باشیم... صبح که شد گفت فلسفه فقط فلسفه ی رواقی.
امروز با اپیکتتوس رفتیم بیلیارد. تا یه کم بازی کردیم زد چوبشو شیکست و از پنجره پرید بیرون! گفتم چرا، گفت برو تو کتابا بخون.
خوشبختیه دروغیه که قدرتمندان برای گول زدن مردم ساختن. دقیقا موقع تلاش برای خوشبخت شدنه که میشی ابزار دست بقیه...
یه کتاب میخوام بنویسم به اسم Life for Beginners که احتمالا برای نسخه ی آمریکاییش اسمشو میذارم Life for Dummies.  پرفروش میشه، میدونم.
پنجشنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۸۳
اپیکتتوس اومده پیشم. یه چند روزی اینجا مهمونمه. یه قهوه با هم خوردیم و گپ زدیم. جالب بود. بعدا برات از حرفامون تعریف میکنم. الان هم رفته سر کتابخونم و ولکن نیست. قراره بهش فلسفه ی تحلیلی یاد بدم، اون هم بهم یونانی یاد بده. البته فکر نمیکنم یونانی به دردم بخوره، ولی خواستم دلش نشکنه. هرکاری میکنم بهم نمیگه فارسی از کجا یاد گرفته!
اگه ادعا کنم اینجا دارم برای خودم مینویسم و شماها برگ چغندرین، چرت گفتم. ولی این نوشته... این رو دارم اینجا در برابر چشمهای شما قرار میدم که یاد خودم بمونه و فعلا هیچ چیز بیشتر از خودم برام اهمیت نداره. پس ببینید که: در هیچ چیز تنها یک نتیجه وجود نداره.

به نوارچسب پنج سانتی اوهو سوگند اگر از موضع خود لحظه ای عقب نشینی کنم!
گفته بودم که "برای لذت بردن از زندگی نیاز به یک عنصر غیر معقول هست" و تکمیلش میکنم که باید به طرزی کاملا معقول این عنصر غیر معقول رو فراهم کرد. در صورتی که این عنصر غیر معقول فراهم نشه یا از طریقی غیر معقول فراهم بشه، سرنوشتش همونیه که در انتظار اکثر ماست...
الان باید سعی کنم یه چیزی بگم که راحت بشم. چیز خاصی برای گفتن به نظرم نمیرسه. اگه چیزی نگم حالم خوب نمیشه. من باید با گفتن ثابت کنم که تسلیم نشدم. پس من میگم، با اینکه چیزی برای گفتن ندارم. من ... من ...
باید بشینم برای خودم فکر کنم، ولی هی فرار میکنم. دچار کسالت شدم... فقط 65 صفحه از ترجمه ی کتاب مونده، کتاب دیگه خستم کرده، ولی نمیدونم چرا این 65 صفحه انقدر برام سخت شده. 
اوه! آدما رو بگو... وای وای وای... این آدما چه کارایی که نمیکنن. مهمتر از کارهایی که میکنن و ترجیح میدادم نمیکردن، اوناییه که نمیکنن و ترجیح میدم بکنن.
بگذریم، فکر میکنم انقدر حرف زدن برای منظور من کافی باشه.
یکشنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۸۳
تنها ندونستنه که باعث میشه صدمه پذیر بشی، ندونستن چیزهایی که دونستنشون از همه چیز راحت تره؛ و این یه میل درونیه که تو رو به سمت ندونستن اونها سوق میده. تا بخوای اونها رو بفهمی با هزار جور کلک جلوتو میگیره.
پیچیدگی در مسایل غیر انتزاعی تنها ناشی از ضعفه. نه ضعف در آنالیز وقایع، ضعف در پذیرفتن اونها. 
قدیم تو همینجا نوشته بودم که "پیچیدگی و سادگی دو روی یه سکه س" و الان اضافه میکنم که همین ضعف و قدرته که تعیین میکنه کدوم روی سکه دیده بشه.
چهارشنبه، تیر ۳۱، ۱۳۸۳
یه صدا تو گوشمه... میگه وقت پوست انداختنه.
یه بار تو سالگرد مجتهدی بود... یعنی در واقع آخرین باری بود که سالگرد مرگش دور هم جمع شده بودیم و بعد از اون قرار شد که سالگرد تولدش برنامه باشه (نمیدونم برنامه ها چطوری پیش رفته). تو اون برنامه موسوی ماکویی وصیت نامه ی مجتهدی رو که خطاب به البرزیها بود خوند؛ در حال خوندن بود که یه دفعه ای خوندنش قطع شد و بعد از یه کم مکث گفت که وصیت نامه در همین جا با مرگ مجتهدی ناتمام مونده. یه جوری بود، تقریبا هممون اشکمون در اومد...

خوب، همه میمیرن. ظاهرا چند روز پیش خود اون آدم هم مرده و فردا مراسمشه...


ممکنه بعضی چیزا راه حل نداشته باشن، ولی اگه چیزی راه حل داشته باشه، معمولا یه دونه نداره.
سه‌شنبه، تیر ۳۰، ۱۳۸۳
امروز رفته بودم انبار موزه هنرهای معاصر که بقیه ی کارامو پس بگیرم. تا کارای اداریش انجام بشه یه نگاهی به کارای دیگه انداختم. اون تعدادی که من دیدم به نظرم جالبتر از کارایی اومد که انتخاب شدن! البته اینو جدی گفتم.
کتاب دوسالانه رو هم بهم دادن. این کار استثنائا خوب بود، چون یه مجموعس که تمام عکس ها توش هستند. پیشنهاد میکنم به جای دیدن نمایشگاه کتابشو بگیرین، چون چشمتون به اون قابای مزخرف نمیفته. با این حال، و با تمام تاکیدی که روی اون کتاب داشتن، تیراژش فقط دو هزارتا بود.
سوال مهم این شده که کدومشون رو انتخاب کنم: هوش معمولی واطلاعات زیاد یا هوش زیاد و اطلاعات معمولی.
جمعه، تیر ۲۶، ۱۳۸۳


اینو همین الان تموم کردم؛ بدک نشده. البته دوتا مشکل خیلی بزرگ داره. اول اینکه میزان روشنایی ها تو این عکس حساسیت زیادی داره و تو سیستم های مختلف یه جور دیده نمیشن. ممکنه تو سیستم شما انقدر پس زمینه تاریک باشه که الگوها دیده نشن، یا انقدر روشن که فضای مورد نظر من به وجود نیاد. از اون گذشته، نوشته ها هم تو این اندازه ای که من گذشتم قابل خوندن نیستن، در حالی که اونها هم خیلی مهمن. معنیش اینه که این عکس رو باید وقتی که در اندازه ی مناسب چاپ شده باشه دید.
پنجشنبه، تیر ۲۵، ۱۳۸۳
این هم یه سایت عکاسی دیگه. حداقل از دوسالانه ی عکس بهتره:

IdaDb
لطفا اگه برنامه ای میشناسین که بتونم روی سرور سایتم نصب کنم تا این اسپم های لعنتی رو بفرسته به درک بهم معرفی کنین، دیگه رسیده به اینجام!
Fanooz Photo
چهارشنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۳
بیشتر از اینکه کنجکاو باشم جواب بعضی سوالا رو بدونم، کنجکاوم بدونم ه اصولا ممکنه روزی جوابشونو بفهمم یا نه.
دوسالانه ی عکس رو با دقت دیدم. مزخرف بود!
حتا یه کار هم نبود که موقع دیدنش کیف کنم.
سه‌شنبه، تیر ۲۳، ۱۳۸۳
خیلی رایجه که آدما از همسو نبودن ناخودآگاهشون با عقایدشون ناراضی باشن. امروز داشتم فکر میکردم که همسو شدن زیاد از حد ناخودآگاهم با عقایدم ممکنه باعث بشه عقاید پر رو بشن.
داشتم تو مقاله هایی که از اینترنت گرفتم دنبال یه چیزی میگشتم که عنوان مقاله ای رو به جای Truth Operators اشتباها Truth Generator خوندم و یه دفعه ای تعجب کردم! بعد ازاون یه کم به پروژه ی Truth Generation فکر کردم. مثلا برنامه ای که چیزهایی مثل x=x و x & y)=(y & x)) بسازه. اولین قدم در فاصله گرفتن از این ایده ی خام اینه که حتا چنین عبارت های ساده ای (که به قیمت درست بودن معنادار بودن رو (معنای تجربی) به کلی از دست دادن) هم حقیقت های همیشگی نیستن، فرم هایی هستن که در سیستم هایی درستن و در سیستم هایی نه. مثلا میشه یه سیستم منطقی-ریاضی تعریف کرد که توش هرکدوم از دو رابطه ی بالا درست نباشه. فکر نکنین دارم افراط میکنم، حتا عبارت اول که به نظر غیر قابل انکار میاد تو free logic همیشه درست نیست. اینکه یه عبارت منطقی درسته یا نه، فقط و فقط به این بستگی داره که اصول موضوعه، قواعد استنتاج و قواعد نوشتاری اون منطق چی باشه. حالا قدم بعدی اینه که بگیم با مشخص کردن سیستم منطقی مشکل حل میشه. مثلا اینکه ادعا کنیم fr(x=x) یه حقیقته، و منظورمون x=x در منطق فرگه باشه. حالا واقعا مشکل حل شد؟
البته میدونم که به نظر میاد مشکل حل شده، ولی به نظر من اینطور نیست، چون ارتباطی که بین اون جمله و سیستمی که جمله بهش تعلق داره برقرار کردیم، خودش یه ارتباط منطقیه، و ارتباط منطقی هم غیر مطلق و تابع سیستم منطقه. برای اینکه منظورم بهتر روشن بشه اینطوری توضیح میدم که fr(x=x) برابر با اینه که بگیم "با فرض منطق فرگه، x=x" یا "اگر منطق فرگه، آنگاه x=x" که مشخصه یه استلزام منطقیه. توجه کنین که این استلزام منطقی تنها در برداشت خاصی که من از ماجرا کردم وجود نداره، بلکه در هر شکل ممکنی از fr(x=x) یه رابطه ی منطقی وجود داره که یا استلزامه، یا قابل تبدیل به استلزام. خوب، حالا اگه بخوایم fr(x=x) رو حقیقت بدونیم، این مشکل وجود داره که عملا یه منطق دیگه ای رو فرض کردیم که توش استلزام منطقی رو به شکلی خاص داره، شکلی که در هر سیستمی یه جوره (این منطقی که فرض میکنیم معمولا همون منطق فرگه ست، در حالی که تو منطق های دیگه ای مثل منطق ربط استلزام منطقی عملکرد کاملا متفاوتی داره). خوب، پس باز نتونستیم به حقیقت، هرچند از نوع خیلی بی مزش، دست پیدا کنیم. نیاز به توضیح نیست که اگه این سیستم منطقی دوم، که اسمش فرا-منطق (Meta Logic) هست رو به جمله اضافه کنیم و مثلا fr(fr(x=x)) یا gl(fr(x=x)) بسازیم باز هم مشکل حل نمیشه، چون با وجود اینکه مشکل ارتباط بین منطق و جمله حل شد، مشکل جدید ارتباط بین منطق و فرا-منطق باقی میمونه که اون هم یه ارتباط منطقیه و پای فرا-فرا-منطق پیش کشیده میشه و این قصه همینطور ادامه پیدا میکنه.

ببینم، کسی این افکار چند-دقیقه-ی-پیشی من رو فهمید؟ به نظر کسی جالب اومد؟
دلم میخواد حرف هام فقط برای یه متخصص قابل فهمیدن نباشه و هرکسی که کلش کار میکنه اونا رو بفهمه.

"""یه استادی به من اصرار میکنه چیزی رو که زیاد بلد نیستم سمینار بدم (تو IPM یا یه دانشگاه) و ظاهرا نمیخواد صبر کنه یکی دوتا کتاب در موردش بخونم و بعد این کار رو بکنم". این جمله در منطق فلان مدل نمیشه" این جمله اعتباری نداره چون هر جمله ای در هر منطقی مدل میشه". از این جمله میشه نتیجه گرفت که من خوابم میاد.

خوب، تو تمرین بالا یه جمله داریم، میشه سطح صفر، که میخوایم باهاش یه کار منطقی کنیم (جایی که گفتم "این جمله در منطق فلان مدل نمیشه") و کل این ماجرا، یعنی خود اون جمله و کار منطقی ای که باهاش میکنیم موضوع یه کار فرا-منطقی خواهد بود (جایی که گفتم "این جمله اعتباری نداره چون هر جمله ای در هر منطقی مدل میشه") و باز هم تمام اینها خودش موضوع کاری در یه سطح بالاتر، یعنی فرا-فرا-منطق خواهد بود ("از این جمله میشه نتیجه گرفت که من خوابم میاد"). توجه کنین که "این جمله" در "از این جمله میشه نتیجه گرفت که من خوابم نمیاد" به جمله ی """یه استادی به من اصرار میکنه چیزی رو که زیاد بلد نیستم سمینار بدم (تو IPM یا یه دانشگاه) و ظاهرا نمیخواد صبر کنه یکی دوتا کتاب در موردش بخونم و بعد این کار رو بکنم". این جمله در منطق فلان مدل نمیشه". این جمله اعتباری نداره چون هر جمله ای در هر منطقی مدل میشه" اشاره میکنه.

حالا به نظر شما اگه جمله ی سطح اول، یعنی "این جمله در منطق فلان مدل نمیشه" رو با جمله ی "جمله ی سطح سوم این تمرین اشتباهه (یا درسته)" جایگزین کنیم چی میشه؟ اگه قبلا یه کم از این بازیها کرده باشین سریعا میفهمین که با یه کم جابجا کردنش میشه یه پارادوکس درست کرد. با این حال، چنین جمله ای یه جمله ی معتبر منطقی (در منطق های متداول) نخواهد بود و اصطلاحا بهش بی معنی میگن (چیز بی معنی نه درسته و نه نادرست) چون قاعده اینه که هیچ سطحی سطح بالاتر رو نمیبینه و این جمله از این قاعده سرپیچی کرده. مورد مشابهش میتونه "این جمله نادرست است" باشه که پارادوکس معروفیه. شاید تعجب کنین که کجای این جمله به سطح بالاتری نگاه کرده. اگه کمی دقیق باشین میبینین که ادعای این جمله ادعاییه که به سطحی بالاتر تعلق داره. به طور کلی، درستی و نادرستی جمله های منطقی مسئله ایه که به خود منطق تعلق نداره، بلکه در فرا-منطق معنی پیدا میکنه. در نتیجه وقتی جمله ای درباره ی درستی خودش، یا جمله های هم سطح خودش صحبت میکنه، داره سعی میکنه کاری رو انجام بده که به سطح خودش تعلق نداره و این جمله رو بی معنی میکنه.

این نوشته رو برای این تو وبلاگم میذارم که فکر نکنین اینجا فقط باید حرف های تک جمله ای خوند.
دوشنبه، تیر ۲۲، ۱۳۸۳
ACAD Art



چند روز پیش که مجبور شدم کلی کار اتوکد بکنم، بعد از تموم کردنشون اینو کشیدم، و سبکی رو پایه گذاری کردم که اسمشو گذشتم: ACAD Art
یکشنبه، تیر ۲۱، ۱۳۸۳
آدرس محل برگزاری کلاس ویتگنشتاین (دوشنبه ها ساعت دو و نیم)

Department of Analytic Philosophy, IPM
No. 9,
Chenaran Alley,
Jebeli st.,
Jamal abad, Niavaran

نمیدونم شرکت تو سمینار برای همه آزاده یا نه، اگه خواستین برین قبلش یه زنگ بزنین ضرر نداره. من که احتمالا فردا بر خلاف میلم وقت نمیکنم برم...

این مقاله ی روزنامه ی همشهری اولین نقدی بود که درباره ی دوسالانه ل عکس دیدم. مقاله کوتاه، نامنسجم و تند و تیز تر از چیزی بود که انتظار داشتم؛ بیشترش هم حرفهای یکی از داوران بود. اینکه آدم ببینه داوران همه یک نظر ندارن خودش امیدوار کنندس، هرچند که در کنار یکی دوتا حرف درست و حسابیش، بقیه همه نظرهای سنتی غیر قابل قبولی بودن.

اینجور مواقع چیزی که خیلی زیاد میشه نقدهای آبدوخیاریه، و من واقعا اعتقاد دارم که نقدهای الکی جای نقدهای درست و حسابی رو تنگ میکنه. دوسالانه بزرگترین مشکلاتش مشکلاتی ساختاری بود، ناشی از قرار گرفتنش در بستر سایر قعالیت های هنری کشور، که با روش های داوران قابل اصلاح نبود.

من اگه بیشتر از این در جامعه ی هنری بودم (فکر کنم شانس آوردم که نیستم) حتما از طریق دور هم جمع کردن کسانی که هم سبک خودم هستن (البته سبک در معنای خیلی کلی) و نهایتا ایجاد انجمن یه کم به برگزاری نمایشگاه های جهت یافته و موثر کمک میکردم.
تنها زمانی مسایل میتونن حل بشن که هر کسی قدمی بیشتر از اون چیزی که سهمشه برداره.
شنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۳
الان یه میل از استادم داشتم. ظاهرا از روز دوشنبه یه سری کلاس ویتگنشتاین راه میندازن که توش پژوهش ها رو میخونن. اولیش این هفته ساعت دو و نیم تو یکی از مرکزهای فیزیک نظریه...
سه‌شنبه، تیر ۱۶، ۱۳۸۳
خوب شد از من پرسید که "غذاتون تو شرکت تمیز و بهداشتی هست؟" و من هم جواب دادم "تا حالا که مشکلی پیش نیومده" تا هنوز یه ساعت نگذشته دلپیچه بگیرم و یه پام تو اتاقم باشه و یه پام تو دستشویی!
دوشنبه، تیر ۱۵، ۱۳۸۳
دوسالانه ی عکس شروع شد. کار من وسطای بالاترین طبقس. قاب مزخرف، پاسپارتوی کاغذی جفنگی که روی پاسپارتوی اصلی کارم اضافه کردن و عکس بیچاره ی من که معلوم نیست به چه خاطر چروک شده مجموعه ای ساخته که نگاه کردنش هم حالم رو بد میکنه!
شنبه، تیر ۱۳، ۱۳۸۳


بعضی جبهه گیریها و احساسات تو آدم هست که برخلاف اعتقاداتشه. وقتی از اونها سوال میشه ممکنه آدم اونها رو لو نده، چون براش قابل قبول نیست که چنین چیزهایی توش وجود داشته باشه... ولی به هر حال هستن و تاثیر میذارن.
جمعه، تیر ۱۲، ۱۳۸۳
"هميشه اين سوال را از خودم مي‌پرسم: آيا با وجود همه‌ي پيش‌رفت‌هاي علم و تکنولوژي، اکنون موجودات خوش‌بخت‌تري هستيم؟!" (سولوژن)

و این در حالیست که نه میتونیم بگیم خوشبختی چیه و نه پیشرفت!
از اینجا همتون نقطه شدین...