aaablog@sent.as
الان رسیدم خونه؛ مهمون یزد بودیم برای دوسالانه عکس. تمام کسانی که عکسهاشون برای دوسالانه برگزیده شده بود رو اداره فرهنگ و ارشاد یزد (اگه اشتباه نگم) مهمان کرده بود تا برای افتتاح نمایشگاه یزد باشن.
نسخههای اصلی عکسها یزد بود و برای تهران خود دوسالانه نسخه دیگهای از عکسها رو چاپ کرده بوده. نمایشگاه تهران تو فرهنگسرای صباس. اتفاق خوب اینه که سایت عکاسیداتکام هم نسخه آنلاینی از دوسالانه عکس رو در اختیار بازدید کنندهها قرار میده.
این عکس منه (اگه روش کلیک کنین صفحهش باز میشه):
عنوان: آنچه هیچگاه نبود
این عکس رو یه شب که کافه بودم گرفتم. اون موقعی بود که شوکا میرفتم… بیرون نشته بودم که بوتیک کناریه در رو بست و شیدرها رو کشید، به این معنی که مغازه تعطیله؛ ولی چراغهای توی مغازه روشن بود و همچین تصویری روی شیدر شکل گرفت، از لباسی که تو ویترین مینیمالیستی مغازه بود. اون موقع با دیدن عکس کلی فکرها تو ذهنم اومد… به چیزای زیادی فکر کردم؛ به ارزشها، به معانی، به وجود داشتنها و …
خلاصه اینکه بدون سه پایه، روی دست، چهار ثانیه نور دادم و این عکس به وجود اومد… هرچند که داشت نفسم میگرفت.
از دوسالانه قبل چیزی یادم نیست؛ نه فراخوانش رو دیدم که شرکت کنم و نه یادم میاد که تو نمایشگاه چی دیدم. ولی دوسالانه نهم رو خوب یادمه، چون اونجا هم یه کارم انتخاب شده بود. این دوسالانه از خیلی نظرها بهتر از نهم بود به نظرم. عکسهایی که میدیدم رو کمابیش بیشتر از نهم دوست داشتم؛ ولی اعتراف میکنم که تعداد زیادی از عکسها رو به هیچوجه درک نمیکنم.
دوست داره ازش انتقاد کنن… چون اعتقاد داره برای اینکه بقیه رو به گه بکشه نیاز به بهانه داره.
هرچقدر وقتکشی کنی به جرم قتل دستگیرت نمیکنن…
… متاسفانه.
چند وقت یه بار باید تغییر کرد… البته نه اینکه همه اینطور باشن، ولی اونایی که ارزندگیشون بیشتر از میز و صندلی باشه، کساییان که چند وقت یه بار تغییر کردن. روند ثابت و متعادل قبلی رو گذشتن کنار، چون تصور میکردن دیگه تحملش رو ندارن. این تحمل نداشتنها شاید یه بهونه باشه، ولی چه اشکالی داره؟
صبح روز تعطیل… چای (سبز فله)… قهوه (اسپرسو فله)… شکلات خوب (میلکای سیاه)… موسیقی خوب (کارمن)… و گوربابای چیزای دیگه.
وقتی به دلایلی که اصلا سر در نمیارم فکر میکنین چایی باید پررنگ باشه، نتیجش میشه به وجود اومدن چاییهایی (چایی نامیدهشدههایی) که وقتی گوشهشون از نزدیک آبی که ولرم باشه بگذره، تو کسری از ثانیه آب به رنگ سیاه در میاد.
چشم بدخواه دور، الان یه چای سبز تو ظرف مخصوصی که کنار میزمه درست کردم و آمادس که بخورمش… البته باید یه کم خونک شه…
خوشحالم که خبرنگار نیستم… خوشحالم که روزنامهنویس نیستم… وگرنه باید هر روز کلی قیافههای دبل-بدترکیب میدیدم.
واژهنامه: منظورم از قیافه دبل-بدترکیب قیافهایه که به خودی خود بدترکیبه و صاحبش هم به خاطر مسایل اعتقادی ترجیح میده برترکیبتر باشه و این دوتا با هم ترکیب میشن. بهش میشه بدترکیبمرکب هم گفت.
ساقیا، کاسه کوزه جمع کن که شنبهای دیگر رسید…
ممکنه جنابعالی بالادست من باشی، ولی این باعث نمیشه وقتی متنی که من نوشتم رو نفهمیدی، به جای اینکه دوباره بخونیش دورش یه خط گنده بکشی به این معنی که اشتباه نوشتی. نه آقا جان، جنابعالی در حال حاضر بالادست من هستی (هرچند که ممکنه هوس کنم همین الان استعفا بدم و به این ترتیب از مقام بالادست-من-بودن خلعت کنم، در حالی که هیچ مشکلی هم برام پیش نمیاد و دهها جای دیگه هستن که خیلی دوست دارن براشون کار کنم و تازه همین الان برای چهارجای دیگه هم کار میکنم و اگه حقوق اینجا رو نگیرم فقط 20٪ دریافت ماهانم کم میشه و تازه اگه تا مدتی هیچ حقوقی هم نگیرم به اندازه کافی پول دارم که خیلی راحت زندگی کنم) بدون که نوشته من کاملا درسته و مشکل از کمسوادی جنابعالیه. اگه هر از چندی یه کتابی چیزی مطالعه کنین، با زبان فارسی غیر کوچهبازاری بیشتر آشنا خواهید شد.
اگه موقع سلام کردن با یه آدم کله گنده از کمر خم بشی و ابزار ارادت کنی، ارزش انسانیت کم نشده؛ ولی اگه بعد از اون کار با همه همونطور سلام نکنی، اونوقته که ارزش انسانیت کم شده.