aaab

aaablog@sent.as

دوشنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۸۱
جالبه ... اونايي كه اعتقاد راسخي به خداي فلان جور و بهمان جور دارن, چاره اي ندارن جز اينكه قبول كنن دنياي ما بهترين دنياي ممكنه (آخه اين خداي خوب كرم نداره كه, زورش هم ميرسه, پس دنيا رو بد نميسازه). نظام احسن ...
فكر ميكنم هيچكدوم از كسايي كه تو عمرشون دندونپزشكي رفته باشن, و حافظشون هم درست كار كنه, نتونن چنين ادعايي بكنن !
نظام احسن ...
یکشنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۱
حالم از ارزشها و چهارچوبهاي اجتماعي كه آدما رو مثل عروسكهاي خيمه شب بازي حركت ميده به هم ميخوره ...
هميشه دارم سعي ميكنم ازشون فرار كنم, ولي نتونستم. من اسير اونها هستم ... من هم اسير اونها هستم.
آخرين مقاله اي كه تو نشريه هاي دانشگاه نوشته بودم يه جورايي به دين و مذهب مربوط ميشد و به مقدار مورد داشت. البته مراقب بودم كه در عين اينكه هرچي دلم ميخواد رو گفته باشم, جايي براي گير دادن وجود نداشته باشه.
امروز يكي از بچه هاي انجمن اسلامي اومد و بهم گفت كه يه عده اي دورادور تهديدم كردن. من هم خيلي جدي بهش گفتم "بگو اگه كاري با من دارن كتبا بهم بگن !". فكر ميكنم وقتي اينطوري برخورد كردم خيلي ابهت داشت ! به من كه خيلي مزه كرد ...
جمعه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۸۱
به يه فكري افتادم. كار زياد واقعا خستم كرده. يه كم هم تكراري شده.
ميخوام راه بيفتم و يه هفته برم تو كوه بمونم. شبا شيرپلا ميخوابم و روزا هم اطراف ميگردم. كتابام رو هم با خودم ميبرم و تو دل طبيعت با خودم و اونا كيف ميكنم. با خودم كاغذ ميبرم و ميشينم طرح ميزنم, براي خودم چيز مينويسم, آواز ميخونم (فكر ميكنم طبيعت انقدر شعور نداشته باشه كه بدونه صدام خوب نيست) و آخر سر اينكه يه زندگي طبيعي رو تجربه ميكنم. بدون كامپيوتر, بدون تلفن, بدون دوست و آشنا. بدون تمام چيزايي كه آدم رو از خودش دور ميكنن.
ببينم, اگه چيزي نباشه كه آدم رو ازخودش دور كنه, ميشه زندگي كرد ؟
آدم ميتونه وقتي با خودش نزديكه زندگي كنه ؟ يا حتما بايد از خودش فرار كنه ؟
چرا از تنهايي گريزونيم ؟
واااااي ... اين ايده عاليه ... عالي ...
ولي چيزه ها ... هيچي BBS نميشه.
راستي, با تشكر از http://hoder.com/i/farsi_blog_guide.asp كه اينجا را با استفاده از اون راه انداختم ...
چه ادب و فرهنگي !
كسي امروز كوه رفته بود ؟
البته اگه نرفته باشين چيز عجيبي نيست, چون تو كوه آدم درست و حسابي ديده نميشه ! مگر اينكه جمعه نباشه.
يه پارچه زده بودن و روش نوشته بودن "كوه تنها محل ديدني شهر است, در حفظ پاكيزگي آن كوشا باشيم."
برام جالب بود. درسته كه شهر ما همچين هم جاهاي ديدني نداره, ولي انقدر ؟!
خوبه, بالاخره من هم دارم وب لاگ دار ميشم و نرم نرمك جلو ميرم.البته هنوز قيافش اونطوري كه ميخوام نيست, بايد باهاش سر و كله بزنم.