چهارشنبه، دی ۱۰، ۱۳۸۲
بزک بمیر گور بابای بهار...
موفقیت معیار تقریبی خوبی برای تخمین میزان رذالت افراده.
سهشنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۲
مجلس در حال تصويب قانون عمومي تنفسه. بعد از اين شهروندان ميتونن بدونن که وظيفه دارن به چه شکلي نفس بکشن.
من هستم؟
هرکي حرف منو گوش نکنه يه روزي ميميره.
یکشنبه، دی ۰۷، ۱۳۸۲
خداحافظ جهان خارج.
این قانون دومِ مادر قحبه ی ترمودینامیک ...
وقتي همه يه مشت احمقن، دموکراسي و ديکتاتوري هيچ فرقي نداره.
بهره ي هرکس از زندگي از رابطه ي PxCxa به دست مياد، که در اون a ضريبي ثابت، P قدرت و پول و چيزهاي مشابه، و C بيخيالي، فراموشي و نادانيه.
شنبه، دی ۰۶، ۱۳۸۲
بر مردگانِ زنده بايد گريست !
همش اون حرف تو گوشمه ...
I've got a strong urge to fly
But I got nowhere to fly to
و اينچنين بود که خداوند ارائه کرد کودکاني زير آوار بمانند، انسانهايي تکه تکه شوند، کودکاني يتيم شوند يا مادر و پدراني زار زار سر جنازه ي بچشون گريه کنن.
اتفاق يا تصميم منزوي معني نداره. هرچي که هست نقاطي در بستر کل اتفاقات و تصميم هاست. با هر تصميمي داريم درباره ي کل زندگيمون تصميم ميگيريم و هر اتفاقي، هرچند به ظاهر جزئي، داره کل زندگيمون رو ميسازه. اينکه بعضي اتفاقات يا تصميم ها رو مهمتري ميدونيم فقط زاويه ي ديد ماست.
رنجِ بودن را تنها فراموشي ميتواند چاره سازد.
"به خانه هايمان تبعيد شده ايم"
پنجشنبه، دی ۰۴، ۱۳۸۲
عکسی از کافه شوکا:
چهارشنبه، دی ۰۳، ۱۳۸۲
ooooooo ooooo o oo ooooo oo ooooo ooo ooooooo ooo oooooo oooo ooo oooo ooo oooooo ooo oo o oooo o oo o ooo o ooo o oooo oooo ooooooo ooo ooooo ooo ooo ooooo oooo oooo ooo oooo oooo ooooooo ooo ooooo ooooo oooooo ooooo ooooooo oooo ooooooooooo oo ooooo ooooooo oooooo ooo ooooo oo oooooooo oo oooooo ooo oooooo ooooooo ooo ooooo oooo oooo ooooo ooo oooo ooo oooooo oooo o o ooo ooo oo ooooo oooo oooo oo o oooo oo ooooo oooo oooo oooooooo oooo ooooo ooo ooo oo o o ooo oooo ooo ooo oooo oo ooooo o o ooooo oo o oooo ooooooo ooooo ooo oooo oo oooo oo ooooooo o o oooooo oo ooooo ooo ooooo ooo !
دوشنبه، دی ۰۱، ۱۳۸۲
نیما جان، اون مثال کتابها مشکل اینه که به وضوح زمانمنده، در حالی که پارادوکس راسل زمانمند نیست. مثلا تو اون کتاب نمیتونه کتابهای هنوز نوشته نشده رو لیست کنه، و همچنین در مورد خودش هم تا پیش از اینکه کتاب چاپ بشه هنوز کتاب نیست که بخواد خودشو در بر بگیره. به هر حال اون باید یه جمله اول کتاب اضافه کنه و توش بگه که اینجا کتابهای پیش از چه تاریخی لیست شدن. این مشکل در مورد مدل سلمونی هم وجود نداره.
پ.ن. شماها فقط بلدین برای آخرین مطلب کامنت بدین؟
یکشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۲
منو عصبانی نکنین! وقتی من گفتم فلان چیز پارادوکس راسله، حتما هست!!
در مورد این پارادوکس که مال نظریه ی مجموعه هاس، فعلا با عدد سر و کار نداریم، فقط با مجموعه ها سر و کار داریم. یعنی مجموعه ی آبجکت ها و مجموعه ی مجموعه ها. مسئله هم تحویل عدد به مجموعه بوده.
درسته که هر مجموعه ای با اعضاش فرق داره، ولی این الزامی نیست. مثلا مجموعه ی قاشق ها خودش قاشق نیست، ولی مجموعه ی مجموعه ها که خودش مجموعه هست، نیست؟
بعضی مجموعه ها هم میتونن خودشون عضو خودشون باشن، مثل مجموعه ی مجموعه ها. غیر از اینه؟
حالا در مورد مجموعه ی مجموعه هایی که خودشون عضو خودشون نیستن تناقض پیش میاد که اگه فکر کنین میفهمین تناقضش کجاس. تئوری های مختلفی هم برای حل این مشکل ارائه شده، مثلا تئوری خود راسل.
تو چطور جرات کردی از حرف من ایراد بگیری؟!
اه، من عصبانی ام، تقصیر تو نیست ...
خيلي منو ميترسونه. خيلي وقتا به نظرم مياد ناخودآگاهم داره بهم مسلط ميشه؛ حتا تو روياهام.
آدما وقتي تو موضع ضعف قرار ميگيرن و به خيلي از چيزايي که ميخوان نميرسن، به کل قيد همه چيز رو ميزنن. اين تنها راهيه که بهشون احساس تسلط به محيط رو ميده.
اينکه آدم موقع ناراحتي حرف بزنه خيلي خوبه، چون "گفته شدن" تقدس چيزها رو از بين ميبره، و چيزهاي مبهم و مقدس خيلي بيشتر آدم رو آزار ميدن.
تهوعِ مقدسِ جاوداني.
اصلاح ... اصلاح يک روش انفعاليه. تنها انقلاب من رو راضي ميکنه.
اونايي که من رو ميشناسن ميدونن که مسئله سياسي نبود، اصطلاحاتش اون مدلي بود.
واقعا وحشتناکه.
بعضي دولت ها کلي بمب هاي اتمي درست کردن و گذشتن تو انبارهاشون. بابا منفجرشون کنين ديگه !!!!!!
احمقانس، دلم ميخواد با يه چيزي لج کنم، ميخوام به يه چيزي پشت پا بزنم، ميخوام با يه کسي دعوا کنم يا يه چيزي رو خراب کنم.
احتمالا همه ي اينا به اين خاطره که عرضه (ديکتش به نظر غلط مياد!!) ي برخورد با مسئله ي اصلي رو ندارم.
شنبه، آذر ۲۹، ۱۳۸۲
زیاد شنیدم که میگن زندگی یعنی فهمیدن. ولی به نظر من زندگی یعنی کنار اومدن با فهمیده ها.
ميدونين، آخوندا تا دويست سال ديگه کلي پيشرفت کردن. مثلا به جاي اينکه تو تلويزيون بيان درباره ي به قول هدايت "آداب کون شوري" توضيح بدن، روشهاي جلوگيري از انتقال ايدز رو آموزش ميدن.
البته تا اون موقع احتمالا بيشتر از صد سال از کشف واکسن ايدز ميگذره!
بدترين چيز اينه که بدترين اتفاق بيفته!
پ.ن. اين نياز دروني مبني بر نظريه ول دادن ميتونه موضوع تحقيقي خوبي باشه، به خصوص که اون تحقيق خودارجاع هم خواهد بود.
پ.ن.2. يه صورت بندي بامزه از پارادوکس راسل شنيدم. هر کتابي اسمي داره، و اسم بعضي کتابا توي متنشون تکرار ميشه و بعضي نميشه (مثلا اگه يه کتابي اسمش "رز ماري" باشه احتمالا هشتصد نهصد بار توش اين اسم تکرار ميشه، ولي ممکنه اسمش "کتاب داستانهاي کوتاه من" باشه و توي متن هم اين اسم نياد. حالا اگه يه پروژه ي بي مزه اين باشه که کسي ليستي از کتابهايي که اسمشون تو متنشون نيومده جمع کنه، موقعي که ميخواد اون رو به صورت کتاب منتشر کنه بايد اسم کتاب خودش رو توي متن بياره يا نه؟
البته اين صورت بندي يه کم مشکل داره، دليلش رو هم فکر کنين ميفهمين. به عنوان توضيح ميگم که پارادوکس راسل اونه که ميپرسه "مجموعه ي تمام مجموعه هايي که خودشون عضو خودشون نيستن عضو خودش هست يا نه؟".
آدما سه دسته ان ... نه نه، آدما دو دسته ان که ... نه نه نه، آدما پنج دسته ان که ...
آدمی که زیاد سختی کشیده باشه، تو قضاوت ضعیفتر و ضعیفتر میشه. همه ی عالم و آدم رو برای هر اتفاقی مقصر میدونه و به هر چیزی حمله میکنه. گناهی هم نداره.
جمعه، آذر ۲۸، ۱۳۸۲
پنج شنبه که از شرکت میرفتم بیرون، یکی از همکارا با افسوس بهم گفت "تعطیلات خوش بگذره".
اونجا حتا تعطیلیا هم کار میکنن. تنها منم که موقع تعطیلیا و مواقع دیگه ای که حوصله نداشته باشم سر کار نمیرم و طعم زندگی غیر ماشینی رو میچشم.
روز عید فطر تعطیل بود. یکی دیگه از همکارا میگفت انقدر تعطیلی ندیدیم که اون تنها روز تعطیل رو هم بلد نبودم چیکار کنم!
پدرم چند روزيه که در طي حرکتي نمايشي و در جهت تحکيم روابط پدر و پسر، داره سعي ميکنه کتابمو بخونه (و البته به نظر مياد کمترين علاقه اي هم نداره، چون از اين 464 صفحه هنوز 64 صفحشو هم نخونده) ! روزي دو بار هم لپمو ميکشه که بگه خيلي منو دوست داره.
اگه با من مشورت ميکرد راه هاي خيلي بهتري براي ابراز علاقه و توجه بهش معرفي ميکردم. مثلا اينکه ...
پنجشنبه، آذر ۲۷، ۱۳۸۲
تو حالتی هستم که به نظر میاد باید خیلی جمله های فلسفی عمیقی بگم، ولی نمیدونم چرا هرچی زور میزنم چیزی تراوش نمیشه!
* این تنها یادداشت امروز صبح من تو دفترچه یادداشتم بود.
از فهمیدن خسته شدم.
* این یادداشت دیروز صبح من تو همون دفترچه بود. صبح خیلی پرتنشی بود که با آرامش دلچسبی جایگزین شد.
پ.ن. اینکه یه نفر از واگنر خوشش میومده، بعد یه دفعه ای بدش میاد، طوری که دیگه اعصاب گوش کردنشو نداره (به عنوان راهنمایی بگم که تغییر موسیقایی دیگه ای تو این فرد رخ نداده) به چه معنیه؟
دوشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۲
يه لحظه خودمو ميبينم که درب و داغونم، يه پرچم سفيد که در واقع يه پيراهن خوني بر سر تفنگ شکسته ايه رو دستم گرفتم و دارم ميرم جلو تا با "کل" مذاکره کنم.
به خودم ميام، و يادم ميفته که چه نقشه هايي براي آخرين فشنگم کشيده بودم... آخرين فشنگ ... آخرین فشنگ ...
بين گروه گروه پسربچه هاي دبستاني که از اونور خيابون دارن ميان يکي هست که وقتي نزديک من ميرسه با وجود اينکه کنارش جا داره خودشو کنار نميکشه و محکم تنشو به من ميزنه، بعد هم داد ميزنه "هووو، برو کنار !". يه همدانشگاهي ديگه ي من که همجهت من داره رد ميشه پسره رو چپ چپ نيگاه ميکنه. نگاهمو به نگاهش ميدوزم و تو ذهنم تکرار ميکنم "آشغال" و با تمام وجود به پسربچه حسوديم ميشه.
شنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۲
يه هواپيما تو قبرستون تبريز سقوط ميكنه،
فردا راديو تبريز ميگه: شب گذشته يك فروند هواپيماي توپولوف در حومة شهر تبريز سقوط كرده و تا اين لحظه 34513 جسد كشف شده! عمليات براي يافتن اجساد بقيه قربانيان همچنان ادامه دارد!!!
برین
اینجا و کلی از این جوک ها بخونین !
جمعه، آذر ۲۱، ۱۳۸۲
این عکس رو خیلی وقت پیش تو وبلاگم گذشته بودم. دیروز که موقع زیر و رو کردن عکسام دیدمش هوس کردم دوباره بذارمش اینجا. این عکس تو موتورخونه ی دانشکده گرفته شده و ممکنه براتون خیلی معنی داشته باشه:
بابا، من نه میخوام وزنم کم بشه نه شومبولم دراز، دست از سر این میل باکس بدبخت من بردارین !! من چه گناهی کردم که هر روز باید بیام ده دوازده تا اسپم پاک کنم؟
پ.ن. علاوه بر اون به تمام رئیس جمهورهایی که تو کشورشون کودتا شده و میخوان الماسهاشون رو از کشور خارج کنن هم اعلام میکنم که من نه تو کار حمل و نقلم، نه اونقدر کله پوک!
پ.ن. کسی میدونه چجوری میشه یه اسپم گارد رو میل باکس سایتم بذارم؟
پنجشنبه، آذر ۲۰، ۱۳۸۲
مشکلات به وجود نميان و از بين نميرن، تنها از حالتي به حالت ديگه تبديل ميشن !
زياد به نظر جالب نميرسه که آدم پوچي کارهايي که ميکنه رو بفهمه. البته آدمها در نفهميدن پوچي کارهاشون مهارت خاصي دارن.
انساني که اعتراض نکنه حق زندگي داره؟
سهشنبه، آذر ۱۸، ۱۳۸۲
وای به روزی که هیز جماعت عکاس ژورنالیستی بشن !
پ.ن. اونی که بهش میگن "هیز" رو "هیز" مینویسن یا جور دیگه؟
متاسفانه آدم از هرچی بدش بیاد سرش نمیاد ... مثلا من از پول بدم میاد (!) ولی ...
بين زندگي موفق و ناموفق يه تار مو بيشتر فاصله نيست.
روي حرفم خوب فکر کن.
MetaEgo !
تصورشو بکن ... ego و metaego ... يا اصلا گندشو در بياريم و بگيم object ego و meta ego. چي ميشه ...
دوشنبه، آذر ۱۷، ۱۳۸۲
تنها شاعر هنرمند نرون بود.
"زندگي يه بيماري لاعلاج خونيه که از پدر و مادر به فرزندانشون ارث ميرسه"
دوبار که بپرسن "خوبي؟" و بگي "نه"، چنان بلايي سرت ميارن که يادت باشه هميشه بايد بگي "آره".
قهرمان بودن آخرين راه براي يک آدم شکست خورده ي مفلوکه.
هر مخالفتي درجه اي هرچند ضعيف از تاييد رو در دل خودش داره.
آموزش طب مکمل: مگس درماني !
تا زمان مرگ وقت داري بهانه اي براي زنده بودن به دست بياري. البته اگه موفق نشدي اشکالي نداره، باز شايد بشه يه کاريش کرد.
جمعه، آذر ۱۴، ۱۳۸۲
کشور عزیزم، بهت اطمینان میدم هروقت و در هر شرایطی که باشم، اگه فرصتش باشه بهت خیانت کنم. میدونم که خیلی خوب میدونی خیانت چیه.
"حقيقت، برگ خشکيده ايست که بر سطح آب برکه ای کهن می جنبد."
اینو
نیستی تو کامنتم گذشته بود.
آدم عصبانی سرما نمیخوره !
هميشه چيزي کمه. منظورمو ميدوني؟ واقعيت هيچوقت جوري نيست که آدمو کاملا راضي کنه، هميشه يه جاييش ميلنگه. يا اينورش، يا اونورش، يا قبلش يا بعدش.
براي خوشبخت بودن بايد حافظه رو سرکوب کرد، دقت رو پايين آورد، به اندازه ي کافي خوابيد، ...
هنر بايد با ناخودآگاهِ آدم ارتباط برقرار کنه. اگه همون لحظه ي اول موفق نباشه، به درد نميخوره.
"حقيقت" بيان ديگه اي از قدرته (برچسبيه براي اون). البته حالتي خاص از اون؛ حالتي بسيار قوي و جا افتاده.
اينکه چه چيزي "حقيقت"ه، پاسخ به اين سواله که مرجع قدرت (يا قدرت متمرکز کانوني، يا شکل هاي ممکنِ ديگه اي که ميتونه داشته باشه) چه جهتگيري اي داشته.
به همين خاطر "حقيقت" تغيير ميکنه ... چون قدرت تغيير ميکنه.
به همين خاطر تغييرات تدريجي ان ... چون جا افتادن يک قدرت زمان زيادي لازم داره.
به همين خاطر هميشه عناصر و اجزاي ثابتي در "حقيقت" ديده ميشه ... چون قدرت و تسلط عناصر و اجزاي ثابتي داره.
چه بارون خوبی ... همه جا رو "آب" گرفته <:
جناب "شین"، چیزی که تو کامنت درباره ی پست پایینی گفته بودین دقیقا همونیه که فیلسوفهای اسلامی میگن!
"وجود ذهنی" راه حلیه که فکر میکردن برای این مشکل پیدا کردن. با این حال این هم مشکلات زیادی داره. مثلا وقتی میگفتن "اجتماع نقیضین محال است" مجبور بودن براش وجود ذهنی رو قبول کنن، به این معنی که در ذهن اجتماع نقیضین هست، و قبول این خودش راحت نیست.
همونطوری که توی اون متن توضیح دادم مشکل به راحتی با تغییر مدل منطقی اونها حل میشه، و فقط جمله های معدودی مثل مثال اصلی متن بی معنی میشن.
پنجشنبه، آذر ۱۳، ۱۳۸۲
به این سوال توجه کنین: چطوری چیزی میتونه وجود نداشته باشه؟
خواستم این جمله رو براتون تحلیل منطقی کنم. طولانی شد، گذشتمش
اینجا.
سهشنبه، آذر ۱۱، ۱۳۸۲
خامنه ای: همه جای کشور باید عطر بسیج داشته باشد.
نه !!!!!! به حرفش گوش ندین، حموم برین !!
دوشنبه، آذر ۱۰، ۱۳۸۲
ميدوني، قيدهاي اطراف آدما رو بيشتر از شرايط محيطيشون، پول و قدرتشون تعيين ميکنه. هرچي پول بيشتر داشته باشي، کمتر روت فشار ميارن. اگه پولت از حدي بيشتر باشه، حتا خودت تعيين کننده ي قيدهاي اجتماعي ميشي. اگه به اندازه ي کافي زياد باشه، تعيين کننده ي قسمتي از چيزي که بهش ميگن حقيقت هم خواهي بود.
فلسفه علم خوندن احساسات مازوخیستی رو خیلی خوب ارضا میکنه !