aaab

aaablog@sent.as

دوشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۲
يه لحظه خودمو ميبينم که درب و داغونم، يه پرچم سفيد که در واقع يه پيراهن خوني بر سر تفنگ شکسته ايه رو دستم گرفتم و دارم ميرم جلو تا با "کل" مذاکره کنم.
به خودم ميام، و يادم ميفته که چه نقشه هايي براي آخرين فشنگم کشيده بودم... آخرين فشنگ ... آخرین فشنگ ...
ادامه ماجرا...