aaab

aaablog@sent.as

پنجشنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۱
يکي بوده که استاد دانشگاه بوده، استاد تمام. يه روز به يکي از دوستانش ميگه که بايد يه مقاله بنويسه تا مقام استاديش زير سوال نره، ولي هيچ ايده اي نداره ! ميگفت که فقط يه نکته ي کوچيک به نظرش ميرسه، که چون مجبوره، در مورد همون مينويسه.
اون جناب استاد چند ماه بعد يه مقاله ي يک صفحه و نيمي مينويسه تا اين کارو از سر خودش باز کنه. ظاهرا تا آخر عمرش هم مقاله ي ديگه اي نمينويسه.

ظاهرا اون مقاله ي يک صفحه و نيمي "فلسفه ي شناخت" رو دگرگون ميکنه ! (اينو استادمون ميگفت)
ادامه ماجرا...