aaab

aaablog@sent.as

شنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۸۱
يه مقدار احساس کودن بودن بهم دست داده !
صبح رفتم گالري که کارمو جمع کنم. نشد ماشينو ببرم تو ساختمون و مجبور شدم بيرون گالري، يه جاي خيلي ناجور بذارمش. براي همين هم عجله داشتم. وقتي کارو جمع کردم و داشتم ميرفتم دم در يکي از کساي ديگه اي که تو نمايشگاه کار داشت رو ديدم، با هم خدافظي کرديم، و همون موقع آقايي که همراه اون بود از من پرسيد که قصد دارم اين کار رو تو نمايشگاه ديگه اي هم بذارم يا نه، و من گفتم که فعلا برنامه اي ندارم، و اون هم گفت که مايله کار رو بخره. من هم گفتم باشه و رفتم !!!
نميدونم چرا اينطوري کردم ! اصلا حواسم نبود که وقتي ميگم باشه بايد وايسم و با يارو حرف بزنم و توافق کنيم، همونطوري در حال رفتم گفتم باشه و رفتم !
خيلي بده، احساس کاملا بدي بهم دست داده. حداقل ميتونستم هزينه هاي خود کار رو در بيارم به اضافه ي پولي که براي اين سري کاراي بعديم لازم دارم.
روز به روز دارم هواس پرت تر ميشم. ديگه دارم نگران ميشم !
ادامه ماجرا...