aaab

aaablog@sent.as

دوشنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۱
صبح هي فكر ميكردم يه طرح جالب بدم و اجراش كنم، ولي هيچي به ذهنم نميرسيد ! خيلي نا اميد كننده بود. من هم واقعيت رو قبول كردم و رفتم سر پروژه ي دانشگام.
عصر رفتيم خونه ي يكي از هم گروهيهاي همون پروژمون، و تا شب روش كار كرديم. حسابي سرم درد گرفته بود و برگشتنه تو شلوغيهاي تجريش سرگيجه هم بهش اضافه شد. تا يه كم تو شلوغي ميمونم سرم گيج ميره ...
وقتي حالم اينطوري شد، بلافاصله يه سري طرح خيلي جالب به نظرم اومد، خيلي جالب. از فردا شروع ميكنم چنتا مدل كوچيكشو ميسازم و بعد كه به احتمال خيلي زياد ميپسندمش، ميرم چوب ميخرم و شروع به كار ميكنم.
نميدونم هنر چه تناقضي با حال خوب داره. آدم حالش كه خوبه تمام خلاقيتشو از دست ميده ...
ادامه ماجرا...