همه فکر میکنن حتما باید درباره هر چیزی یه نظری داشته باشن. در عین حال میترسن نظرشون با اکثر آدمها، یا با گروهی از آدمها که دوست دارن عضوش به حساب بیان فرق کنه. بقیه اعضای اون گروه یا اون «اکثریت» هم آدمهای مشابهی هستن. در نتیجه اتفاقی که میافته اینه که اولین نظرهایی که داده میشه به بقیه نظرها شکل میده (یا با ایجاد موافقت یا مخالفت) و ترکیبی کاملا آشوبی به وجود میاره؛ هر چیزی ممکن بود خیلی محبوب یا خیلی منفور بشه، فقط به خاطر بال زدن یه مگس روی زبالههای سر کوچه اصغر آقا.
نکته مهم اینه که آدم اصلا لازم نیست در مورد اکثر چیزا نظر بده.