aaablog@sent.as
وقتی آدم بی دردسری باشی، از طرفی اعتبارت بالا میره، ولی از طرف دیگه، رو این حساب که بی دردسر هستی، هر کاری که میخوان باهات میکنن... چون میدونن به اون خاطر به دردسر نمیافتن.
نمونه سادش اینه که وقتی میدونن اگه به موقع انجام نشدن یه کاری میتونه شرکت رو دچار مشکل کنه، تو میری و انقدر زور میزنی که اون کار به موقع انجام بشه، اونوقت خودشون رو اصلا برای تسریع کار به زحمت نمیندازن، چون هرچقدر هم که طولش بدن، تو که حلقه آخر زنجیری انقدر به خودت فشار میاری که کار به موقع تموم بشه. اوج این مسئله زمانیه که حتا کاری که فقط به عهده تو یک نفر هست رو یادشون میره بهت بگن، و فقط چند روز مونده به پایان زمان، یادشون میافته و باز تویی که زور میزنی تا حتا فراموشکاری بقیه رو هم جبران کنی.
از طرف دیگه، چون مجموعه مجبوره که کارها رو بین افراد مختلف پخش کنه، اگه کاملا بیدردسر باشی، به تدریج میبینی که تبدیل شدی به عنصر "بکاپ"! یعنی کارهای بهتر به افراد دیگه محول میشه، چون میدونن که اگه بهترین کارها رو به اونها ندن، ممکنه انجام نشه، یا درست انجام نشه.
حالا این وسط باید چیکار کرد؟
باید بی دردسری، پر کاری و دقت رو با سیاست کاری مخلوط کرد؟
باید توان کاری رو افت داد تا وضعیت بهتر بشه؟!