aaab

aaablog@sent.as

شنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۸۵
تعداد زیادی کارهای جالب دارم که همه نصفه نیمه انجام شدن. کارهای خیلی زیادی که موازی هم پیش رفتن، ولی زیاد بودن تعدادشون باعث شده که هرچی که به پایانشون نزدیک تر می شن سرعتشون کمتر بشه.
باید بشینم به همشون سر و سامون بدم.

گاهی دارم چیزی می خونم، چیزی می نویسم، حرفی میزنم یا به حرفی گوش میدم، و تمام این کارها به طور خودکار انجام می شن، طوری که هیچی ازشون نمی فهمم.

گاهی هستم، در حالی که نیستم.

الان احساس کردم مدتیه هیچ کس سعی نکرده من رو اون طوری ببینه که واقعا هستم. یا بهتره بگم همه من رو اون طوری دیدن که خودشون خواستن، بدون اینکه نگران این باشن که من واقعا چطوری هستم. برخورد آدما با من همونطوری شده که برخورد من با مسایل.

چیزها زیاد از حد ماشینی شدن.

به جای اینکه از چیزها استفاده کنم، بیشتر در حال آماده کردن اونها برای استفاده شدن بودم.

بعضی کارها رو انجام دادم، بدون اینکه به انجام دادن یا ندانشون فکر کنم. بعضی مواقع کاری رو از بین کارهای مختلف انتخاب کردم، بدون اینکه فکر کنم باید کدوم یکی رو انتخاب کنم.

میدونم ریشه ی تمام این مشکل ها چیه. از وقتی تو یه محل موقت ساکن شدم این ماجرا شروع شد. اول اینکه کتابام رو از بسته بندیهاشون باز نکردم، چون قراره از اینجا برم. بعد اینکه سیستم صوتی م رو هم نصب نکردم... همه چیز رو با هدفون گوش می دم. سی دی ها و دی وی دی هام رو هم از بسته بندی ها باز نکردم، فقط از چیزهایی استفاده می کنم که جدیدا دانلود کردم یا از قبل توی هاردم بودن. تابلوها و مجسمه ها رو هم باز نکردم (جز اون چندتایی که خیلی بزرگ بودن و نمی تونستم به جز دیوار جای دیگه ای براشون پیدا کنم). خراب شدن لپتاپ و یک ماه دوریش از من هم به تمام اینها دامن زد؛ همه ی فایل هام توی چنتا کامپیوتر پخش شدن. تو محل موقتیم نمیتونم مثل آدم به کارهای معمولیم برسم... زندگیم به هم ریخته.

چیره شدن به این روند مهمترین پروژه ی منه... از الان به بعد.
ادامه ماجرا...