پنجشنبه، دی ۰۸، ۱۳۸۴
داشتم از پله ها پایین می رفتم. از کنارم یه صدایی اومد: "سلام مهندس". نیگاه کردم دیدم یه کارگر جدیده. لابد چون کلاه سفید دارم حدس زده که من مهندسم. من هم که مهندس اجرا نیستم که کاری به کار هم داشته باشیم، فقط برای اینکه برم بشاشم از دفتر میام بیرون و تا اونور کارگاه میرم. همونطور که داشتم رد می شدم و قبل از اینکه جواب بدم "سلام" و با همون سرعت به راهم ادامه بدم این ماجرا در ذهنم مرور شد که اگه ما دو نفر جامون تو خونواده هامون عوض شده بود، احتمالا الان اون مهندس بود و من کارگر، بعد من تازه اومده بودم تو کارگاه، اون رو میدیدم که با کلاه سفید داره رد میشه، بهش می گفتم "سلام مهندس"، اون هم یه بیست درجه ای سرش رو میچرخوند و می گفت "سلام پسر" و می رفت.
خندم گرفت... زدم پشتش و گفتم "سلام مهندس".