پنجشنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۸۲
چند وقت پیش یکی از بچه های دانشکده از دندونپزشکی برگشته بود. میگفت وقتی زیردست دکتره بوده، داشته به این فکر میکرده که دکتره واقعا داره کاری انجام میده، در حالی که ما (ما یعنی افراد اهل فلسفه ای که اتفاقا دانشجوی فلسفه هم هستن) ممکنه چنین نباشیم.
یاد یه مثال قدیمی افتادم. میگفت تمام دانش پزشکی ای که در مدت قرنها با تلاش و حتا فداکاری افراد پرتلاش به دست اومده جمع میشه و بعد از چند ماه جوونی که مثلا تصادف ناجوری کرده رو به زندگی برمیگردونه (و واقعا کاری انجام میده). چند وقت بعد یارو میره به خاطر یاس فلسفی خودکشی میکنه و گند میزنه به هرچی پزشکیه!
از طرف دیگه میشه چیزهای دیگه ای رو هم تصور کرد. علم پزشکی انقدر زور میزنه تا دونه دونه آدمای مریض و بیمار و خیلی وقتها پیر رو از مرگ نجات بده، اونوقت اونور الکی جنگ میشه و گله گله آدمای جوون سالم میرن کشته میشن.
اینور میبینی طرف تو کثافت میلوله و مریضی از سر و روش میباره، اونور طرف با تمام امکانات بهداشتی و رفاهی (و تمام چیزهایی که واقعا کاری میکنن) به اندازه ی اولی احساس بدبختی میکنه.