سهشنبه، تیر ۱۰، ۱۳۸۲
اينطوري نميشه. داره تمام زندگيم ميشه کار ! 8 صبح ميرم بيرون و ده و يازده شب برميگردم، اون هم با کلي اينور اونور رفتن تو اين گرما. عملا به هيچ کار ديگه اي نميرسم و من هم کسي نيستم که بتونم زندگيمو تو کار خلاصه کنم.
بايد يه فکري براش بکنم. فردا سر کار بهش فکر ميکنم.