سهشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۲
امروز دوباره رفتم کافه عکس (اسکان، طبقه ی منهای یک) و یه قهوه ی خوب خوردم و با صاحبش هم گپی زدم (که البته فرصتش خیلی کم بود و به خیلی از حرفای اصلی نرسیدیم). جالب بود، برنامه های خوبی تو ذهنش هست، که امیدوارم اجرا بشن. چیزهای زیادی هم گفت که ازم خواست مثل قبل تو وبلاگم لو ندمشون، من هم قبول کردم و تو همین یکی دو روزه تمام مکالماتمون رو مو به مو مینویسم و میذارم اینجا (;