دوشنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۱
دارم از يه جاي دور اينو مينويسم (: ديروز اومدم خونه ي يکي از دوستام، و تا فردا هم همينجا ميمونم. اين دوستم که از قديميترين دوستام هست ميخواست امسال کنکور فلسفه ي علم بده، ولي از شانس بد چهار پنج روز پيش تشنج شديدي کرد و خيلي وضعش خراب شد. حالا دو نفري داريم سعي ميکنيم يه کاري کنيم که بلکه قبول بشه. حدودا 60% حافظه و 50% هوشش رو از دست داده، و اين هردومونو کلافه کرده !