aaab

aaablog@sent.as

چهارشنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۸۱



یکی از دوستام بابا شد !
واقعا چیز عجیبیه. یه بچه، یه موجود زنده، که تا چند هفته پیش نبوده و تو این مدت (و یه مقدار قبلش) معلوم نیست دقیقا چه اتفاقاتی افتاده و اون الان میتونه تکون بخوره، و به نظر میاد که یه چیزایی هم میفهمه. یه چیز دیگه هم اینکه دلم میخواست بدونم تو سرش چی میگذره، چون من خودم هیچی از اون سنم یادم نمیاد (البته این عادتم رو هنوز هم کمابیش حفظ کردم).
موقع عکس گرفتن اشتباهه یه بار تو صورتش فلاش زدم، بیچاره از وحشت چشاش چهارتا شد ! خیلی دلم سوخت ...
ادامه ماجرا...