aaab

aaablog@sent.as

پنجشنبه، آذر ۲۱، ۱۳۸۱
خوب البته خیلی فلچماق هستن، شاید هم غلچماق، یا یه چیزی شبیه اون. مثلا یه نفری یخچال رو بلند میکنن ! یا سه تا صندلی، یا دوتا مبل رو یه نفری میبرن !
ولی بیچاره ها داغون میشن، یه کم که سنشون بره بالا میفتن گوشه ی خونه. دارن سلامتیشون رو میفروشن؛ و چاره ای هم ندارن. چقدر زحمتکش، و چقدر به نسبت کم درآمد.

دلم میخواست اصلا کار نکنم، ولی بعد دیدم نمیتونم. اینکه اونها اونطوری کار کنن و من یه گوشه لم بدم، کاملا به معنی برتری منه، و من نمیتونم اجازه ی چنین چیزی رو بدم؛ برای همین هم پا به پاشون کار کردم، و الان هم به شدت خستم، ولی پشیمون نیستم. ماها همه به یه اندازه انسانیم.
ادامه ماجرا...