aaab

aaablog@sent.as

جمعه، آبان ۱۷، ۱۳۸۱
این هم از اون تصویرهاییه که تو ذهنم ثبت شده. سال 77 بود. برگشت از پنجره ماشین بیرون رو نیگاه کرد، و یه دفعه ای سرش رو برگردوند تو و زیر لب گفت ای بابا. وقتی دید نیگاش میکنم، بهم گفت "خیلی دختر خوشگلی بود، حیف که ماه رمضونه". من چیزی نگفتم و باز هم نیگاش کردم، اون هم یه کم فکر کرد و گفت "بذار هفته ی دیگه که ماه رمضون تموم شد یه دلی از عزا در میارم و یکی دو نفر رو ..."
ادامه ماجرا...