aaab

aaablog@sent.as

چهارشنبه، آبان ۱۵، ۱۳۸۱
حدودا دو سه سال پیش بود که برای چاپ یه کتابی زنگ زدم به یه ناشر. یه کم با کسی که اونور خط بود صحبت کردم و بعد یارو خواهش کرد شمارمو بدم تا بعد که رئیسش اومد و با اون صحبت کرد به من زنگ بزنه. من هم داشتم میرفتم دانشکده، و تو دانشکده هم یه دفتر برای مجلمون داشتیم. بهش گفتم که من دارم میرم دانشکده، لطفا به داخلی فلان زنگ بزنین. یارو یه کم خودشو جمع و جور کرد و پرسید که تا چه ساعتی میتونه زنگ بزنه، و من هم گفتم تا ده، چون بعدش کلاس دارم. یارو فکر کرده بود من استاد دانشگاهم و ساعت ده هم باید برم درس بدم؛ گفت "چشم آقای دکتر" !
ادامه ماجرا...