aaab

aaablog@sent.as

جمعه، آبان ۰۳، ۱۳۸۱
اگه بخوام احساسي که تو اين چند روز دارم رو به طور خلاصه بگم، ميشه "نارضايتي".
از اون طرف، وقتي مسئله رو تحليل ميکنم ميبينم نارضايتي فقط وقتي معني داره که آدم انتظاري داشته باشه، و اعتقاد داشته باشه که اون انتظار طبيعي و لازمه؛ و بعد اون انتظار برآورده نشه. ولي خوب، اصلا چنين چيزي ميتونه باشه ؟
اون چه چيزي که ميشه حق طبيعي و لازم دونستش ؟ اون چه انتظاريه که کاملا، و به خودي خود، موجهه ؟
به نظر من هيچ. تمام قواعد و حقوقي که احساس ميکنيم به جهان شکل ميدن، انتزاعات ما هستن. فقط "وجود"، نه چيز ديگه. جهان ما تنها مجموعه اي از وجودهاست، نه قوانين، و نه ارزشها؛ اينها رو ما ميسازيم.

پس چه جايي براي نارضايتي ميمونه ؟
من چطور ميتونم بازي بي معني و احمقانه ي جمع رو انقدر جدي بگيرم که به خاطر موقعيتي که به من داده ناراحت بشم ؟
نه نه، من فرار نميکنم، من هيچوقت فرضياتم رو بر اساس نتايج مرتب نکردم. من شکست خورده هم نيستم، اتفاقا موقعيت کمابيش خوبي دارم، از نظر هنجارهاي عمومي (که مفت نمي ارزه) کمابيش موفق بودم، فقط در بعضي چيزها که به نظر خودم مهمتر يا موثرتر هستن عقب تر از اوني هستم که خودم ميخوام. پس اينکه ميگم اينا همش مسخره بازيه به سبک اون گربه اي که دستش به گوشت نميرسه نيست.
ادامه ماجرا...