aaab

aaablog@sent.as

جمعه، شهریور ۰۸، ۱۳۸۱
ساعت ده و نيم باهاش قرار گذشته بودم، ساعت يازده اومد. خواستيم بريم دربند ناهار بخوريم. وقتي رفتيم اونجا ديديم که راه پيمايي سپاه و بسيج و اينطور حرفاس. محيط خيلي اخلاص داشت، گلاب به روتون.
راستي يه چيزي : چرا خيلي از زناي چادري اين بوي عجيب رو ميدن ؟!
بوي کاملا منحصر به فرديه که من نميدونم چطور و از کجا به وجود مياد، و تا حالا تو هيچ موجود زنده و غير زنده ي ديگه اي نديدمش. اگه کسي چيزي در اين مورد ميدونه لطفا به من بگه.
من به بوها خيلي حساسم. تو تاکسي بغل دست بعضيها نشستن من رو ديوونه ميکنه.

بگذريم، وقتي اين فضاي روحاني دربند رو ديديم، با توجه به اينکه پر از تقصير و گناهکار هستيم، به اين نتيجه رسيديم که بهتره با وجودمون اون فضا رو خط خطي نکنيم، در نتيجه برگشتيم. فقط يادتون باشه که از اينجا به بعد ديگه سوار هيچ ماشيني نشديم و فقط پياده رفتيم.
از اونجا پياده رفتيم تا جام جم. من شخصا از اينطور جاها خوشم نمياد، خيلي قرطي بازيه. ولي به عشق کرپ توت فرنگي رفتم. يه جا اونجا هست که درست ميکنه و من خيلي دوست دارم، و جاي ديگه اي نميشناسم که داشته باشه. بگذريم که امروز نداشت ! من هم براي اينکه عقب نمونم به عنوان غذا کرپ گوشت سفارش دادم. کلي ياد خاطراتم افتادم، عين غذاي دانشگاه بود. يادش بخير <:
تا اونجا دو ساعت پياده راه رفته بوديم، و دو ساعتي هم اونجا نشستيم. بعد از اونجا اومديم بيرون و باز هم پياده رفتيم پايين، تا نزديکاي پارک ساعي. فکر کنم اين هم شد حدوداي دو ساعت و نيم. بعد از اونجا رفتيم تو گاندي، کافه شوکا. البته حوالي شوکا، کافي شاپ روبروييشو ميگم. يه ساعت، يا يه ساعت و نيم هم اونجا بوديم، و بعد از اونجا پياده رفتيم تا سر تخت طاووس، و بعد خدافظي کرديم.

يک روز زندگي به سبک بورژوايي راديکال !
آخه يکي از بچه هاي دانشکده بود که هروقت صحبت کافي شاپ ميشد ابراز انزجار ميکرد، يه بار ازش دليلشو پرسيدم، گفت "بورژواييه!"
ادامه ماجرا...