aaab

aaablog@sent.as

دوشنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۱
يه نامه براي من فرستاده بودن که توش درباره ي نامناسب و غير دموکراتيک بودن قانون اساسي و لزوم انجام يک رفراندوم نوشته بودن (باز ادبي نوشتم!).
نامه رو خوندم، و خوب، حرفاش هم تا حد زيادي درست بود، ولي به نظر من ...
نميدونم.
فکر ميکنم مردم ايران هنوز نميتونن حرکت هاي دسته جمعي رو درک کنن. هنوز در عالم اسطوره ها و افسانه ها سير ميکنن. منتظرن يه "قهرمان" بياد و نجاتشون بده. خوب، مشخصه که وضعشون چي ميشه.
زماني که اين خاتمي ابله رو سر کار آوردن هم فکرشون همين بود. خودشون نميخواستن حرکتي کنن، بزرگترين و قدرتمندانه ترين حرکتشون اين بود که برن راي بدن، و انتظار داشتن اين يک نفر همون کسي باشه که تو روياهاي خودشون ميبينن. انتظار داشتن يک نفر بياد و کاراشون رو درست کنه، اونا هم لم بدن تو خونه و استفاده کنن.

البته من اونقدر هم آتيشم تند نيست، ولي ياد يه جمله اي از زاپاتا افتادم :
مردن روي پاها بهتر از زنده بودن روي زانوهاست.
ادامه ماجرا...