aaab

aaablog@sent.as

جمعه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۱
یه چیز جالب.
من به هچیكدوم از دوستام وبلاگم رو معرفی نكردم. هیچكدوم. یعنی ابدا به كسی نگفتم. نه اینكه بخوام چیزی رو پنهان كنم، فقط برای اینكه میخواستم وبلاگم یه جوری مستقل باشه و توش آزادتر بنویسم. از دوستام چیزی رو پنهون نمیكنم، ولی باز هم هر كسی بین دوستانش یه فرمی رو میگیره و در كنار اونا بودن باعث میشه اون فرم به آدم تحمیل بشه، در حالی كه ممكنه آدم كاملا با اون فرم نخونه. برای همین هم چند وقت یه بار سعی میكنیم همچین گریزهایی بزنم.
چند روز پیش یه آشنای پیشین برام نامه داده بود. یعنی از خارج دنیای وبلاگها میشناختمش، و اون هم بدون اینكه بدونه من منم، برام نامه داده بود. خیلی جالب بود. اولش نفهمیدم جریان چیه و رو این حساب كه دارم میل اصلیمو چك میكنم و اون هم برام نامه داده بهش جواب دادم (هرچند که یه کم متن نامش با چنین تفسیری عجیب بود) که بعد از اینکه جوابشو دادم کم کم دوزاریم افتاد ... من که داشتم میل وبلاگ رو چک میکردم !
الان داشتم یه وبلاگ میخوندم. وبلاگه کم کم به نظرم جالب اومد. پایینتر كه رفتم به نظرم جالبتر اومد، طوری كه تصمیم گرفتم وقتی خوندن وبلاگش تموم شد براش یه نامه بنویسم. یه آدمی كه برخورد جالبی با مسایل داره، همونطوری كه من دوست دارم. یه آدمی كه اهل نوشتن هم هست، همونطوری كه من دوست دارم. و حتا آدمی كه اهل كوه هم هست، همونطوری كه من دوست دارم ! حتا آدمی كه یه روزی میخواسته بره قله ی دارآباد و به دلایل مختلف نتونسته، یعنی اتفاقی كه برای من هم افتاده بود ! و آدمی که دوتا دوست به اسمهای امین و نیما داره، مثل من ! یه دفعه به نظرم اومد این آدم چقدر شبیه سارای خودمونه ! بعد که آدرس وبلاگشو دیدم ... دیدم که ....
خيلي جالبه. کم کم دارم به اين نتيجه ميرسم که دوستامو دقيق انتخاب کردم.
ادامه ماجرا...