aaab

aaablog@sent.as

پنجشنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۱
خيلي عجيب نيست، اين مدت زندگي من شده ساختمون، و كانسپچوآل آرت.
در مورد اولي ... امروز داشتم به غلط كردن ميفتادم. وقتي خواستم برم طبقه ي بالا، ديدم نردبون نيست. كارگرا داشتن به چه راحتي از نبشياي جوش شده به ستونا بالا ميرفتن. من هم رفتم. يه كم سخت بود، ولي شد. وقتي خواستم برگردم پايين، يه نفر داشت طبقه ي بالاي اون ستونه جوشكاري ميكرد و نميتونستم برم زيرش، براي همين هم رفتم گشتم و يه ستون نبشي دار ديگه پيدا كردم. يه كم سخت تر بود، ولي نميتونستم انقدر اونجا صبر كنم كه اون جوشكاريش تموم بشه كه ... شروع كردم از اون پايين اومدن. تصور كنين جاي پاي آدم يه نبشي باشه، با سطحي مربعي با حدود ضلع دوازده سانت، كه هر لحظه ممكنه پاي آدم از روش ليز بخوره (كه مال من يه بار تقريبا خورد) و دست آدم به لبه هاي ورق تقويتي ستون بند باشه كه از هر طرف فقط يك سانت بيرون زده باشه، و قرار باشه دو طبقه پايين بياين ! حسابي به غلط كردن افتادم. كل زندگيم يه بار تو ذهنم دوره شد. بعد هم رفتم سراغ آينده، و به اين فكر كردم كه اگه زنده و سالم موندم، برخلاف برنامه ي قبليم، نرم سراغ صخره نوردي.
وقتي اومدم پايين تا بيست دقيقه پاهام داشتن ميلرزيدن <:
نمايشگاه 15 ام افتتاح ميشه. گفته بودم ؟
حالا چند روز بگذره، بعدا دعوتتون ميكنم. هنوز كارت دعوتا دستم نرسيدن.
گفتن كه بايد تا 13 ام كارا رو تكميل كنيم، كه فكر ميكنم اون يه روزش رو گذشتن براي اطمينان. تازه، نمايشگاه 4 بعد از ظهر افتتاح ميشه، و ميشه قبلش كلي كار كرد ...
اين اولين نمايشگاهيه كه توش شركت ميكنم. اميدوارم خوب از آب در بياد. البته خوب، كلا كار كانسپته، و امكانات اونجا هم خوب نبود. حتا پارتيشن هم بهم ندادن، گفتن اگه ميخواي خودت بگير !
مجبور شدم كلي طرح ام رو عوض كنم.
ادامه ماجرا...