aaab

aaablog@sent.as

جمعه، شهریور ۰۸، ۱۳۸۱
يکي از کتاباي نيچه رو نداشتم و نخونده بودم : خواست قدرت.
ديروز بالاخره گرفتمش و دارم ميخونمش. مجموعه اي تقريبا نامنسجم از نوشته هاي پراکنده ي نيچس، آخرين نوشته هاش.
جالب اينه که نوشته هاي کوتاهيه، که هرکدوم مستقلا تاريخ هم دارن. من رو دقيقا ياد وبلاگ ميندازن !

خيلي ناراحت ميشم وقتي ميبينم بعضيا از نيچه دم ميزنن.
فکر کنم اولاي فراسوي نيک و بد بود که ميگفت "اين کتاب را براي تنها چند تني مينويسم که ممکن است هنوز به دنيا نيامده باشند".
به نظر من نوشته هاش بيشتر شبيه يه اثر هنري هستن. مثل يه اثر هنري که بايد با اون ارتباطي شخصي برقرار کرد و مفاهيم غير کلامي رو از پس ظاهر اون، که کلماتش هستن بيرون کشيد.
کتاباش سوز خاصي دارن، از يه درد دروني سرچشمه گرفتن، يه گلايه ي عميق. اين مشابهت ديگه ي کار اون با يه اثر هنريه. نيچه همونيه که خودش توصيه ميکنه : نويسنده بايد با خون خودش بنويسه.

کتاباي نيچه اولين کتاباي فلسفي (به معناي خاص) بودن که من خوندم (:
هنوز هم خيلي دوسشون دارم. وقتي ميخونمش، خيلي جاها احساس ميکنم داره حرف دلم رو ميزنه. باهاش احساس نزديکي ميکنم.
ادامه ماجرا...