aaab

aaablog@sent.as

دوشنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۱
از اين حرفا زدم، ياد اون موقعي افتادم که روزنامه ها رو بستن.
دانشگاه ما تقريبا تنها جايي بود که واکنش نشون داد، و کارش هم به نسبت خوب بود. تو CNN هم نشونمون دادن، اون هم خيلي باشکوه. موقع تموم شدن تحصن، همه جمع شديم، دستاي همديگه رو تو هوا گرفتيم و يار دبستاني خونديم. اون صحنه رو انقدر قشنگ فيلمبرداري کرده بودن که وقتي تو تلويزيون ديدمش بيشتر تحت تاثير قرار گرفتم تا زماني که اونجا تو محيط بودم و اون اتفاقا مي افتاد.
اون چند روز به من مي گفتن وزير شعار !
منو برده بودن تو انجمن نشونده بودن، ميگفتن شعار بگو بچه ها بنويسن. من اون موقع ها خيلي به Quotation بازي علاقه داشتم، براي همين هم تا دلشون ميخواست جمله هاي قشنگ مي گفتم. اونا هم مي نوشتن و ميبردن با شعاراي ديگه ميزدن به نرده هاي دانشکده. دانشکده هم که جاي خوبي بود (روبروي اسکان) و مردم زيادي جمع ميشدن و ميديدن.

من يه ايده ي خيلي خيلي عالي دادم که بچه هاي بي ذوق پايه نبودن و اجرا نشد. خيلي حيف شد. هنوز هم که يادم ميفته دلم ميسوزه که اجرا نشد. يه چيز تاريخي ميشد.
گوشه ي دانشکده يه منبع آب داريم که بر وليعصره. ايده ي من اين بود که اون رو از پايين تا بالا روزنامه پيچ کنيم !
تصورش رو بکنين چي ميشد !
خيلي تاثير گذار مي شد. خيلي بزرگ بود.
ميشد بزرگترين اثر کانسپچوآل من <: خيلي حيف شد.
ادامه ماجرا...