aaab

aaablog@sent.as

یکشنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۱
اول کار يه آمپول بي حسي گنده اون عقباي دهنم زد. اصلا احساس نکردم آمپول خوردم. يه کم که گذشت يه طرف صورتم کاملا بي حس شد، حتا گوشم !
وقتي ازش پرسيدم، گفت که آمپولش قوي تر نيست، ولي جايي که زده فرق ميکنه. مي گفت که اين آمپول رو زده توي ريشه ي عصب فک، که به همه ي دندونا ميرسه و يه سري حرفاي اينطوري ...
در هر صورت، کارشو شروع کرد.
اول از همه يه تيغ برداشت ! کاش نمي ديدمش ! يه چيزي مثل کاتر خودمون، ولي ظريف تر. بردش تو دندونم، و باهاش لثمو شکافت. اونو ميگذشت روي لثه و فشار ميداد تا برسه به سفتي دندون عقلي که زيرش بود، و وقتي لثه پاره ميشد يه صداي خاصي تو سرم مي پيچيد، مثل وقتي که آدم يه تيکه پلاستيک نازک رو با دندون سوراخ ميکنه.
بعد از اينکه اين کارش تموم شد، بهم گفت که هروقت دردم گرفت بهش بگم، و بعد رفت سراغ يه وسيله ي عجيب غريب و به غايت بدترکيب. سرش يه چيزي مثل قاشقک بود، البته خيلي کوچيک. اونو توي دندونم فشار ميداد. دردم گرفت، و اون هم آمپول دوم رو زد. کارشو ادامه داد و هي اونو محکم تر فشار ميداد. دندونم داشت قرچ و قوروچ ميکرد و من هم درد داشتم. اصلا نمي فهميدم داره چيکار ميکنه. چونمو با دست ديگش گرفت که موقع فشار دادن عقب نره و با قدرت بيشتري اونو توي دندونم فرو ميکرد ...
گازانبرش رو آورد و کرد تو دهنم، و يه چيزي رو شکست و آورد بيرون. نميدونم چي بود، ولي بهم گفته بود که يه قسمت از استخون فک جلوي دندونه و بايد برش داره، شايد همون بوده.
دوباره رفت سراغ اون وسيله ي بدترکيبش.
ديگه دست کشاي سفيدش کاملا خوني شده بود و ظاهر چندش آوري داشت. مثل قصابا شده بود.
اين دفه با تمام قوا اونو فرو کرد تو دندونم و شروع کرد به فشار دادن و جابجا کردنش. دستيارش هم سمت چپم بود و دو نفري سرشون رو کرده بودن تو صورتم. دردم زياد شد و ناخودآگاه دستمو آوردم بالا، ولي کسي اهميتي نداد. يه کم که گذشت يه صداي شکستگي اومد، احساس کردم دندونم چند تيکه شد. يه بويي تو دهنم پيچيده بود، بويي به جز بوي خون و وسايل دندون پزشکي، مثل بوي عفونت بود، شايد به خاطر اين بود که يه قسمتي از دندونم فاسد شده بود.
گازانبرش رو اورد، دندونو باهاش گرفت و شروع کرد به کشيدن. کشيد و کشيد و کشيد، و بالاخره دندون در اومد !
خيلي خوشحال بودم، چون فهميدم که کار تقريبا تموم شده، و اونقدري که انتظار داشتم و در موردش تبليغ کرده بودن (هرچي باشه اسمش جراحي بود) درد نداشتم. ميشه گفت يک دهم دفعه ي قبل بود (يعني خيلي زياد بود. آخه دفعه ي قبل قابل وصف نيست).
انقدر خوشحال بودم که بخيه زدنش اصلا ناراحتم نميکرد. يه نخ خيلي بلند مشکي بود، با يه سوزن منحني، که با پنس ميگرفتش و گره هاي عجيب غريبي بهش ميزد. چند بار باهاش دوخت زد و بعد هم يه گره محکم (که حدس زدم آخريشه) و بعد اضافشو بريد. وقتي سوزنو از توي لثه رد ميکرد و ميکشيد، به نخي که بيرون ميومد قطره هاي کوچيک خون آويزون بود.
يه تيکه گاز گذشت روي لثم و کار تموم شد.
تا يه ربع دهنم پر خون بود و نميتونستم بزاق ام (ديکتش درسته ؟) رو قورت بدم و بايد چند وقت يه بار تو يه دستمال تف ميکردمش. تا امروز هم هنوز دهنم بوي خون ميده.
خوشبختانه با اينکه بي حسيش رفت و گفته بودن که تا يه هفته درد خواهد کرد که دو روز اولش دردش شديده، مشکل چنداني نداشتم. ميشه گفت دندونم اصلا درد نميکنه، ولي سرم عوضشو در آورده !

مثل وقتاي ديگه اي که سرم درد ميکنه، به اوج خلاقيت رسيدم و کلي طرح هاي جالب دادم. هروقت پول دستم بياد ميرم مواد اوليشو ميخرم و شروع ميکنم به ساختنشون.
ادامه ماجرا...