aaab

aaablog@sent.as

چهارشنبه، تیر ۲۶، ۱۳۸۱
يه تيكه كاغذ ديدم، از اونايي كه احتمالا همه ديدين. بابام ميگه اينا يه جور آمار گيريه، ميخوان تعداد احمقهاي جامعه رو تخمين بزنن.
"من دختري نه ساله هستم كه از كودكي نابينا بودم. در خواب حضرت زينب را ديدم كه آمد و قطره اي در چشم من ريخت، و وقتي كه از خواب بيدار شدم قادر به ديدن بودم. لطفا هركه اين برگه را دريافت ميكند بيست نسخه از آن تكثير كند و پخش كند. اين نامه به دست كارگري افتاده بود كه وقتي آن را تكثير كرد ثروت مند شد. مرد ثروت مندي هم بود كه چون اين كار را نكرد ورشكست شد ..."

يعني واقعا آدما انقدر احمقن ؟
يعني ميشه ؟
آخه كسي نيست بگه اين نامه وقتي كه به دست اون كارگره و بقيه ي مثالهاش برسه چه شكلي بوده ! نه واقعا ! اون موقع كه هنوز اين اتفاقا نيفتاده بوده كه تو اين برگه نوشته شده باشه، در اين صورت فقط اون خط اول بوده كه گفته بوده لطفا اين رو تكثر كنين ؟ پس چرا تا حالا كسي نوع يك خطي و بدون مثال اين برگه ها رو نديده ؟ بعد هم، گيريم كه اينطور باشه، اون مثالها رو ديگران به انتهاي اون برگه اضافه كردن يا همزمان نوشته شدن ؟
خيلي مسخرس !

بيخود نيست انشتين ميگفت "دو چيز حد نداره، فضا و حماقت. البته در مورد فضا چندان مطمئن نيستم !"

يه بار وقتي تو خيابون ميرفتم زني از كنارم رد شد و يكي از همين برگه ها رو داد دستم. مثل هميشه هواسم نبود و تا هواسم رو جمع كردم و فهميدم اون برگه چيه، زنه خيلي دور شده بود، وگرنه حتما با تمام صداقتم بهش ميگفتم كه چقدر احمقه ! خيلي دلم سوخت كه نشد اين كار رو بكنم.
ادامه ماجرا...