aaab

aaablog@sent.as

جمعه، تیر ۱۴، ۱۳۸۱
نمادي از مسخرگي ما. چيزي كه اگه كمي عاقل باشيم, بايد باعث شرممون بشه. ولي نه تنها شرم نميكنيم, كه به اون افتخار هم ميكنيم.
ديروز بعد از مدتها شروع كردم به مقاله نوشتن. از وقتي كه براي كنكور فوق ليسانس ميخوندم انقدر مشغول وارد كردن اطلاعات بودم كه نه تنها وقت خارج كردن نداشتم, كه ميل چنداني هم بهش نداشتم. به هر روي ... بعد از يكي دو ساعت كار مداوم از پشت كامپيوتر بلند شدم و رفتم طرف پنجره ي اتاقم. دختر همسايه توي حياط بود. ميدونين در چه حالي ؟
يه دختر 18 ساله (حدس ميزنم) سوار دوچرخه داشت دور استخر خالي حياتشون ميچرخيد. ميچرخيد و ميچرخيد. مثل ديوونه ها ميچرخيد. احتمالا لذت ميبرد. ميچرخيد. دور اسختر كوچيك حياتشون. ميچرخيد و ميچرخيد.
اينه نماد بدبختي ما, كه جووني مجبور باشه اينطور احمقانه تفريح كنه ! جواني علاقه مند به ورزش !
چقدر هم كه به خودمون افتخار ميكنيم ...

صبح زود كه داشتم ميرفتم كوه, خيابونا كاملا خلوت بودن, هنوز آدمهاي عاقلي كه وارث چند هزاره افتخار, ببخشيد, چند مليون سال افتخار هستن نريخته بودن توي خيابونا. همون دختر رو ديدم كه داشت توي خيابون دوچرخه سواري ميكرد. خيلي بهتر بود, ولي هنوز هم از كوچه ي كوچيك و بن بست ما خارج نميشد. از اول كوچه به آخر كوچه, از آخر كوچه به اول كوچه. تكرار و تكرار. ولي باز هم از اون چرخيدن بهتره. يه كم كه گذشت پدرش با ماشينشون از گاراژ اومد بيرون. دختر دوچرخشو برد داخل, و سوار ماشين شد و رفت. از حركت اون موقع, و مقنعش ميشد حدس زد كه داره ميره كنكور بده. ميخواد وارد مرحله ي جديدي از زندگيش بشه. زندگي در كنار مردم فرهيخته ي ايران زمين. خودش هم جزئي از اين مردم پر افتخاره. او هم كسيه كه ننگ ها و بدبختيها رو براي دخترش ارث ميذاره, همونطور كه از مادرش امانت گرفته.

They are all bricks in the wall
ادامه ماجرا...