دوشنبه، تیر ۰۳، ۱۳۸۷
داشتم فکر میکردم اگه جاهایی مثل ایستگاه مترو، کتابفروشیهایی کوچیک ساخته بشه چقدر جالبه.
یکشنبه، تیر ۰۲، ۱۳۸۷
مجله ارغنون که از اون مجلههای عجیب و غریب (به معنی خوب) بود قراره تجدید چاپ شه... یه همچین چیزایی.

خبر کامل رو اینجا بخونین.
شنبه، تیر ۰۱، ۱۳۸۷
نمونهای از کاربرد فتوشاپ در سی سال پیش:

وقتی که...
یه وقتایی آدم حوصله نداره و نمیتونه کاری کنه، که حالا ممکنه کاری کنه یا کاری نکنه.
یه حالت دیگهای که عجیبتر هم هست و من الان گرفتارشم، اینه که اصلا مشکل بی حوصلگی ندارم، خیلی هم حوصله دارم، ولی دلم میخواد یه جور کار دیگهای به جز اونایی که دم دستم هستن بکنم. حالا اینکه چیکار کنم، سوالیه که هنوز جوابش رو ندارم.
داشتم به این فکر میکردم که زندگیم میتونه دو جور باشه... با دوربین و بدون دوربین. شاید براتون عجیب باشه، ولی همیشه و همیشه دوربینم همرامه، ولی الان فکر کنم پنج شش ماهی باشه که ازش استفاده نکرده باشم. آره، پایین کیفم یه زیپه که وقتی بازش کنی دوربینم با یه فلاش گنده و یه سری خورده ریز داره استراحت میکنه. چرا عکس نمیگیرم؟ باز هم سوال سختیه.
تازه اون به کنار، الان دارم Windows Live Writer هم نصب میکنم. آخه به هم ریخته بود، مجبور شدم پاک کنم و دوباره بریزمش، بلکه درست بشه. حالا اگه درست بشه میتونم اینا رو بفرستم تو وبلاگم وگرنه احتمالا حوصله نمیکنم از وب بفرستمش. بله! باز هم اجرا نشد! خیلی جالبه...
دلم هم برای کوه خیلی تنگ شده... اینو جدی میگم. البته الان شاید وقت خوبی نباشه که بعد از مدتها بخوام دوباره برم کوه، چون هوا خیلی گرمه؛ ولی خوب، میشه عکسای خیلی خوبی گرفت. ببینم، من تو سالهای اخیر داره مدل زندگیم عوض میشه، نه؟ دایم بیشتر و بیشتر وقتم صرف کار میشه و کمتر به کارهای به اصطلاح بعضیها متفرقه میرسم. حتی کارم، اون هم نسبت جلسه به کار واقعیش دایما داره زیادتر میشه. شاید مشکل عکاسی هم همینه، نیست؟ اگه اینطور باشه الان احتمالا دوره گذار یا گزار یا گظار یا گضار باشه، وگرنه وقوع ماجرا رو حس نمیکردم. در مورد اون کلمهای که چند بار نوشتمش اصلا قصد نداشتم بیسوادی خودم رو به حساب بامزگی بذارم، واقعا یادم نمیاد چجوری مینوشتنش. البته میدونم که دوتا آخری نبوده و میدونم که اگه یه کم فکر کنم یادم میاد که اولی درسته یا دومی، ولی این از اون کاراییه که الان اصلا مزه نمیده.
یه دقه صبر کنین من برم چایی بریزم بیام، آبدارچی نیم ساعت پیش رفت مرخصی...
خوب، این هم از چایی. داشتم درباره اون کارهای به اصطلاح متفرقه حرف میزدم. یکیش وبلاگ نوشتنه. قدیم خیلی بیشتر مینوشتم. البته نمیدونم اصولا الان وبلاگم چقدر خواننده داره و اگه داشته باشه کسایی هستن که قدیم هم اون رو خونده باشن و بدونن که مثلا من الان دارم کمتر مینویسم یا نه. هیچوقت هم زیاد کامنت نداشتم، ولی به هر حال الان کامنتام خرابن. این هم از اون چیزاییه که حوصلشو ندارم برم درستش کنم؛ فرض میکنیم اگه کامنتام درست بودن الان مثل بعضی وبلاگا صدتا صدتا کامنت برام میومد. بگذریم.
دارم Windows Live Writer جدید رو دانلود میکنم. چند وقت دیگه ظاهرا فراخوان دوسالانه عکس در میاد. امسال میخوام دوباره شرکت کنم، نمیدونم باز هم انتخاب بشم یا نه. گفتم "باز" برای اینکه بدونین قبلا یه بار کارم انتخاب شده و خیلی هم از مرحله پرت نیستم. البته شاید انتخاب شدن تو دوسالانه خیلی هم افتخار نباشه... نمیدونم... ولی میدونین که، اینجور قضاوتها بیشتر برمیگرده به اینکه قضاوت کننده خودش تا حالا تو دوسالانه کار داشته بوده باشه یا نه.
یادش به خیر، یه زمانی گالری هم زیاد میرفتم. خیلی زیاد میرفتم. کسی پسورد FTP سایت منو میدونه؟ یادم رفته نمیدونم چرا.
چاییش بدمزه بود نمیدونم چرا. نمیدونم چرا هروقت چایی میخورم بوی دود هم به مشامم میرسه... باید یه دکتری برم...
هوس وبلاگ خوندن هم دارم. البته وبلاگایی که قدیم دوست داشتم و میخوندم دیگه زیاد نمینویسن، بین جدیدها هم هنوز علاقهمندیهامو پیدا نکردم. احساس میکنم دلم میخواد درباره عکاسی بنویسم. شاید باورتون نشه، ولی الان داره هفت هشت ماهی میشه که 170 صفحه از کتاب جدید عکاسیمو نوشتم، ولی ادامه ندادم. آخه حوصلشو نداشتم. البته به جز اون یه دلیل دیگه هم بود که نمیگم. الان یه کتاب با آموزش و پرورش دارم که حتا نمیدونم قبولش میکنن یا نمیکنن. خوب، برنامههه دانلود شد. به! وقتی میزنمش اینستال شه میگه یه چیز دیگه هم باید دانلود کنه. داشتم کتابه رو میگفتم. خوشم نمیاد ازش، چیزی که اونا میخوان به مدل نوشتن من نمیخوره، ولی اولش که قرارداد میبستم نمیدونستم. یه بار 370 صفحه نوشتم و شد 70٪ کتاب، بعد تازه فهمیدم که میخوان کتابشون 250 صفحه باشه! 250 صفحه خیلی خلاصه میشه... هیچ چیز رو نمیشه توضیح داد، فقط میشه اشاره کرد و رد شد. بگذریم. اون برنامههه که قرار بود بگیرمش بهم ارور داد که باید با اینترنت اکسپلورر بگیریش. این هم از اون مسخره بازیاس. ولش کن... اصلا نخواستیم چیزی تو وبلاگ بنویسیم!
دوشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۷
کشوری هست که توش قواعدی برای مشخص کردن حداقل IQ قابل قبول برای عهده دار شدن پست ریاست جمهوری وجود داشته باشه؟ مثلا بگن آدمای با IQ کمتر از 10 نمی تونن رئیس جمهور بشن؟