aaab

aaablog@sent.as

چهارشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۱
ديروز داشتم يه چيزي مي نوشتم، که نصفه موند و نفرستادمش.
توش گفته بودم که پنجشنبه نتايج کنکور رو ميدن، و توضيح داده بودم که نتيجش برام هيچ اهميتي نداره، اينکه وقتي همچين چيزي ميگم ديگران فکر ميکنن دارم رل بازي ميکنم و کلاس ميذارم، و در نهايت اينکه چقدر اين مدت چقدر نسبت به محيطم و تمام چيزايي که خارج محدوده ي ذهنم ميگذره بي تفاوت شدم. نميخوام بگم خوبه يا بد، اصلا از قضاوت کردن خوشم نمياد، ولي خوب، حالتيه که توش به تعادل رسيدم، و يه کم با چيزي که محيط ازم ميخواد فرق داره.

امروز صبح رفتم تو سايت سازمان سنجش و ديدم که قبول شدم. مبارکه (:
فلسفه ي علم، شريف.
رشته ي خيلي خوبيه، يعني بين رشته هايي که ميتونستم برم از همه بهتر بود، خيلي بهتر.
کلا که ميدونين به فلسفه خيلي علاقه دارم. متاسفانه تو فلسفه يه سري چيزاي مسخره هم هست. مثلا اگه ميخواستم برم رشته ي فلسفه، مي بايست مدتها اراجيف افلاطون و ارسطو و اون مرتيکه ي ابله، دکارت رو بخونم، که هيچ ارزشي ندارن، ولي چون سيستم کلاسيک آموزش فلسفه ايجاب ميکنه، بايد بهشون مسلط بود. تازه تا حد زيادي هم مسلط هستم، ولي بايد دوباره ميخوندم. متاسفانه رشته ي فلسفه تو فوق ليسانس شاخه شاخه نميشه، وگرنه ميتونستم برم يه شاخه اي که علاقه دارم.
رشته ي منطق هم چنگي به دل نميزنه. متاسفانه هنوز به سنت چند هزار ساله، تو اين رشته تاکيدشون روي منطق صوري هست، که چيزيست به غايت مزخرف (يه کم مدل حرف زدنم رو عوض کنم که معلوم باشه قبول شدم). چيزي که ماها ميشناسيم منطق سمبوليکه، نه صوري. همون رياضي جديد. کل منطق سمبليک همون رياضي جديديه که تو دبيرستان خونديم و همه بلديم، کلش همونه، و تمام مسايل رو هم حل ميکنه. خيلي راحت تر و بهتر از منطق صوري. تو منطق صوري بايد اول کلي تعريف ياد گرفت، و آخرش هم هيچ. هيچ ابزاري براي حل به آدم نميده. من خودم تو منطق صوري هر چيزي رو که ميخواستم حل کنم به روش منطق سمبليک مدل ميکردمش و بعد حل ميکردم. از همه بدتر اينکه منطق صوري فلسفه هم داره، در حالي که منطق بايد تا جاي ممکن عاري از فلسفه باشه. از اين نظر هم منطق سمبليک خيلي بهتره. منظورم اينه که ... مثلا تو منطق صوري بايد قبول کنين که هر چيزي دو نوع خصوصيت داره، ذاتي و عرضي. ذاتي چيزهاييه که لازمه ي ماهيت و وجودشه (البته اينجوري که گفتم يه کم اشکال داره) ولي عرضي فقط ظاهر مسئلس و ميتونه جور ديگه اي باشه (تو انگليسي بهش ميگن Accidental) و بعد بر اين اساس جلو برين، در حالي که اين يه مسئله ي فلسفيه، از کجا معلوم که اينطوري باشه ؟ مثلا به نظر شما قابل قبوله که سه زاويه داشتن مثلث رو ذاتي بدونيم، و صد و هشتاد درجه بودن مجموع زاويه هاشون عرضي ؟

با توجه به اين چيزا هيچکدوم اين دوتا رشته رو دوست ندارم. ميرسيم به فلسفه ي علم.
فلسفه ي علم يه جور خاصيه، با همه فرق ميکنه. بيشترين موشکافيها تو اين شاخه انجام ميشه. واقعا عاليه. يه چيزهايي بررسي ميشه که وقتي آدم بهش فکر ميکنه احساس ميکنه کل دنيا داره دور سرش ميچرخه. آدم احساس ميکنه پاش به هيچ جا بند نيست، چون داره در مورد بنياديترين چيزها فکر ميکنه. چيزهايي که تو هيچ شاخه ي ديگه ي فلسفه به اين دقت بررسي نميشن. تو اين محدوده تعصبها خيلي خيلي کمتر از شاخه هاي ديگس. نه اينکه نباشه، کمتره. مثلا تو اين شاخه تقريبا هيچوقت به خط قرمزهاي ديني نميخوريم. براي همين هم همه آزادانه تر عمل ميکنن، و اين مسئله رو جالب تر ميکنه.

اينا رو دارم ميگم، براي اينکه خيلي ها تا حالا ازم پرسيدن که اين رشته چيه، و اينکه چرا انتخابش کردم.

اين رشته ليسانس نداره، تا جايي که من ميدونم هيچ جاي دنيا ليسانس نداره. تو ايران فقط شريف اونو داره (چسبيده به دانشکده ي عمرانه. اين عمران ولکن من نيست) و فکر ميکنم حدود شيش سال باشه که به وجود اومده.
بعضيها فکر ميکنن تربيت مدرس هم اين رشته رو داره، ولي باور کنين نداره !! دست کم امسال و پارسال که من خبر دارم نداشته.
ده نفر ظرفيت داره، که 20% سهميش هم در بره، ميمونه هشت نفر. کنکورش دو مرحله داره، مرحله ي اول سوالاي تستيه (که رتبم توش هفت شد)، و مرحله ي دوم همون درساي مرحله ي اوله (به جز زبان) به صورت تشريحي. کسايي که حدنصاب نمره تو مرحله اول رو آورده باشن مرحله ي دوم ميدن. اين تعداد امسال 97 نفر بودن. فکر ميکنم مرحله اول حدود هزار و دويست سيصد نفر شرکت کرده بودن. در ضمن، اين رشته چون تکه، ميشه همراه با رشته هاي ديگه هم زدش. مثلا من ميتونسم در کنار اين عمران هم شرکت کنم، يا براي اينکه درسا نزديک هم باشن، فلسفه و منطق. ولي خوب، من به خاطر کله شق بودن که يکي از صفات بارزمه، فقط اين يه رشته ي هشت نفري رو زدم.
درساش : فلسفه، منطق، زبان، رياضي، فيزيک

دارم تبليغات ميکنم (;

اين رشته، يعني فلسفه ي علم، دقيقا همون چيزيه که اسمش ميگه : فلسفه ي علوم.
منظور تمام علومه، ولي چيزايي که روشون تاکيده رياضي و فيزيکه. يعني 98% اين شاخه بررسي فلسفه ي رياضي و فلسفه ي فيزيکه.
منظور از فلسفه ي يک چيز، بررسي چيزهاي بنيادي و زيربنايي اونه، که به طور معمول تو خود رشته بهشون کاري ندارن. مثلا تو هنر کاري به اين ندارن که مفهوم اولويت داره يا فرم، اونا پيش فرض خودشون رو دارن (يکي از اين دوتا) و فقط تکنيکهاي پياده سازي اون پيش فرضها رو ياد ميگيرن. ولي تو فلسفه ي هنر، بنيانهاي هنر رو بررسي ميکنن. اينکه هنر بايد به چه چيزي اولويت بده، يا اينکه هنر بايد خود-بسنده باشه، يا براي اهداف اجتماعي و سياسي به کار گرفته بشه. در حالي که توي خود هنر کاري به اين ندارن که هدف هنر چيه، فقط در حال آفرينش اثر هنري هستن.
توي علوم هم جريان همينه. توي رياضي کاري به اين نداريم که اصول موضوعه دقيقا چه جايگاهي دارن، فقط در حال بسط دادن سيستم هستيم. ولي در فلسفه ي رياضي موشکافي ميکنيم که چيزي که اسمش رو گذشتيم اصول موضوعه دقيقا چه جايگاهي داره. اصلا اعتبار رياضي به چيه ؟ رياضي ميدونه به ما چيزي از واقعيت بگه ؟ اينها همش مسايل فلسفيه : فلسفه ي رياضي.

اگه کسي ازم بپرسه که اين چيزا چه کاربردي دارن، ميگم که براي من اصلا مهم نيست. من فقط از پرداختن به اين مسايل لذت ميبرم. همين.

وقتي ديدم که قبول شدم هيچکدوم از غده هاي بدنم هورموني ترشح نکردن. خوشحالي دور و بريهام خيلي بيشتر از من بود. ليسانسم هم همينطور بود. بقيه بالا پايين ميپريدن و من نيگاشون ميکردم.
ولي خوبه ها، خيلي خوشحالشون کردم. محيط جالبي به وجود اومد. چند وقت ديگه يادشون ميره.
ادامه ماجرا...