aaab

aaablog@sent.as

چهارشنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۱
مسخره ترین چیز اینه که به اسم هنر، یا هر چیز دیگه ای، مفاهیم ساده ای که به راحتی قابل بیان هستن رو ب‍پیچونیم. مثلا فرض كنین بخوایم مفهوم "ماست سفید است" رو انتقال بدیم. به نظر شما نیازی هست که برای این کار از ابزار هنر استفاده کنیم،‌ در حالی که میتونیم به راحتی و بدون هیچ مشکلی اون رو در قالب کلمات (گفتار یا نوشتار) منتقل کنیم ؟ نمیدونم، به نظر من چنین کاری خیلی مسخره میاد. البته این در صورتیه که در کار هنری اولویت بالایی به مفهوم داده باشیم، مثلا اوجش در هنر کانسپچوآل. اکثر کارای کانسپتی كه میبینم مفاهیمی خیلی خیلی ساده رو میخوان منتقل كنن، اون هم به سخت ترین راه ممكن. آدم باید كلی فكر كنه تا بفهمه كه منظور طرف چی بوده. خوب كه چی ؟! به نظر من بی معنیه.
به نظر من ابزار هنر، اگه باهاش به عنوان شوخی و مسخره و بازی برخورد نشه، فقط وقتی میتونه با اولویت مفهوم به کار گرفته بشه که قصد داشته باشیم باهاش مفاهیمی پیچیده و غیر قابل بیان رو منتقل کنیم، که به نوعی با احساس آمیخته هستن، و من اسمشون رو جریان های ذهنی میذارم. جریان های ذهنی چیزهایی هستن که بنیان افکار کلامی ما هستن، و در مرحله ی بعد تبدیل به چنین چیزی میشن، و میشه اونها رو در قالب کلمات منتقل کرد، در حالی که خود جریان های ذهنی، با ابهام و عمق خاص خودشون چنین قابلیتی رو ندارن. ابزار هنر میتونه تا حدی برای انتقال چنین عنصری به کار گرفته بشه.

در کل اینکه به نظر من هنر کانسپچوآل در نوعی كه رایجه، ارزش خاصی نداره، و فقط وقتی میتونه معنی داشته باشه كه در خدمت انتقال جریان های ذهنی قرار بگیره. یكی از خصوصیات چنین حالتی از هنر هم غیر قابل توضیح دادن بودنشونه. برای همین هم من هیچوقت دوست ندارم جلوی كاری وایسم و فكر كنم و كشف كنم كه منظور سازنده چی بوده. برای من نه منظور اون اهمیت داره، و نه خودش. فقط اثر هنری و رابطه ای كه میتونه با جریان های ذهنی من داشته باشه مهمه. در ادامه اینكه دوست هم ندارم كار خودم رو توضیح بدم، به همون دلیلی كه گفتم.
با این حال هنجار اجتماعی اینه كه یه نفر وقتی كاری كرد ساعتها در موردش حرف بزنه، و اینجوریه كه میگن كارش با ارزشه !
ادامه ماجرا...