aaab

aaablog@sent.as

سه‌شنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۸۴
یه لحظه س. یه اتفاق کوچیک میفته، بعد جفنگیاتی که تو مغزت بودن به شکل جالبی (شاید با وامداری از اثر پروانه ای) مرتب میشن و ایده، درک یا احساس خاصی توی تو به وجود میارن. منظورم همونیه که بعضیها بهش میشن شهود.
خلاصه اینکه... چیز جالبیه.
الان یه دفعه ای احساس کردم دیدم نسبت به دنیا فرق کرد. احتمالا زندگی حتا از قبل هم برام راحت تر خواهد بود.

البته فراموش نکن: باد آورده را باد میبرد.
شنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۴
یه موقعی فکر میکردم خیلی سخته که آدم به اطراف خودش نگاه کنه و همه چیز رو خیالات خودش بدونه. ولی الان، گاهی به اطرافم نگاه میکنم و با خودم فکر میکنم که اینا چطور می تونن خیالات من نباشن و واقعیت داشته باشن.
زندگی در p و q خلاصه نمیشه، r هم داره، اپراتور هم داره، قواعد استنتاج هم داره.
آدمایی که نمیفهمن چی میگم رو خیلی بهتر میتونم بفهمم تا اونایی که…
پنجشنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۴
آدمی که حرف زدن بلد باشه و کار بلد نباشه وضعش بهتر از کسیه که کار بلد باشه و حرف زدن بلد نباشه.
سه‌شنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۴
و کدامین ابلهی ست که به بلاهت خود افتخار نکند؟
پ.ن. خیلی کتابی شد؟